1_382507313.mp3
13.16M
#سلام_بر_ابراهیم۱
بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از
ورزشها قهرمان اســت. در زنگهاي ورزش هميشــه مشــغول واليبال بود.
هيچکس از بچهها حريف او نميشد.
يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت
که سه ضربه به توپ بزند.
همه ما از جمله معلم ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز
به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.
بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم.
خيلي از مدعيها حريف ابراهيم نميشدند.
اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به.......
صوت را حتما دانلود کنید✌️
ادامـــــه دارد..🍂
#شھیدانھ
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382508690.mp3
12.75M
#سلام_بر_ابراهیم۳
ابراهيم در يکي از مغازههاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در
وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را
روي زمين گذاشت.
وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي
شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم
که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي
غرورم رو ميگيره!
گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و...
خيليها ميشناسنت.
ابراهيــم خنديد وگفت: ..........
صوت را حتما دانلود کنید✌️
ادامه دارد..........
#فاطمیه
#شھدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382510798.mp3
10.31M
#سلام_بر_ابراهیم۱
»بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که
نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند.
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف
را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك
خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و
ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد.
ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها
برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت:.........
حتما صوت را دانلود کنید✌️
ادامه دارد .......
#شھدا
#فاطمیه
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382515322.mp3
11.24M
#سلام_بر_ابراهیم۱
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم
سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال
فرار بود!
بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچههاي محل
لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!
ِ تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر
از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و
روشن کرد و گفت:...........
حتما صوت را دانلود کنید✌️
ادامه دارد......
.
#فاطمیه
#شھدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382517238.mp3
11.33M
#سلام_بر_ابراهیم ۱
ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينهاي با حاج حسين داشت به همراه
او راهي گيلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد.
گيلان غرب شــهري در ميان كوهستانهاي مختلف است. در 50كيلومتري
نفت شــهر و خــط مــرزي و در70 كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب. عراق تا
نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود.
در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيلان غرب
شــدند اما با مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند
در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس .........
حتما صوت دانلود شود✌️
ادامه دارد......
#شھدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_719197782.mp3
11.91M
#سلام_بر_ابراهیم ۱
يکی از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را
فرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات، يك به يك ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده
بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم.
ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم:
آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم
موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به
ما نزديك ميشود!
يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير
نور ماه كاملا مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل
ميكرد به ما نزديك ميشد!
خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم و.........
حتما صوت دانلود شود✌️
ادامه دارد........
#شهدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part08_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
10.66M
#سلام_بر_ابراهیم۱
سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يكي از ارتفاعات
در شــمال منطقه گيلان غرب رفتيم. صبح زود بود. ما بر فراز يكي از تپه هاي
مشرف به مرز قرار گرفتيم. پاسگاه مرزي در دست عراقيها بود. خودروهاي
عراقي به راحتي در جادههاي اطراف آن تردد ميكردند.
ابراهيم كتابچه دعا را باز كرد. به همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم. بعد
از آن در حالي كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه ميكردم گفتم:
ابــرام جون اين جاده مرزي رو ببيــن. عراقيها راحت تردد ميكنند. بعد با
حسرت گفتم: يعني ميشه يه روز مردم ما راحت از اين جادهها عبور كنند و
به شهرهاي خودشون برن!
ابراهيم انگار حواســش به حرفهاي من نبود. با نگاهش دوردســتها را
ميديــد! لبخندي زد و گفت: ..........
حتما صوت را دانلود کنید✌️
ادامه دارد.......
#شہدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part09_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
12.56M
#سلام_بر_ابراهیم ۱
آخرین روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل صلاح ها،
آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است
عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج
به سمت جنوب نقل مكان كردهاند.
گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي
آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه
ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است!
ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم،
شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت:.......
حتما صوت را دانلود کنید✌️
ادامه دارد.......
#شھدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part10_سلام برابراهیم ج1.mp3
11.62M
#سلام_بر_ابراهیم۱
ابراهیم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامي
را برپا کرد.
او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه ميكرد
كه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد.
آن هم هيئتي كه سخنراني محور اصلي آن باشد.
يكي از دوستانش نقل ميكرد كه: سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي از
مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه
وسيله هاي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليتهاي فرهنگي حفظ كنيم؟
همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده
و ميگفت: ........
حتما صوت را دانلود کنید ✌️
ادامه دارد......
#شھدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
ݣسےݣہ بہ دنباݪ عزٺ خداےاسټ
ݩخسټ بایدباخدايش رڣاقٺ کند
ݕاید از خیلےچیزها بگذرد ،حساݕ
وݣتاب خیلےمواردرا ݕکݩدوحواسش
ݕایدخیلےبہ زݩدگےواطرافیاݩش باشڋ
خدادسټ کسے رامےگیردݣه دسټانش
رابراےبݩدگےبازݣرده اسټ ودسټــــ
ݩیازمندان وگرفتاراݩ را گرفٺہ باشد
واردشدݩ بہ ایݩ مسیر ݣار سخٺ و
دشوارےاسټ کہ زمینہ اش کشتݩ
نـفـــس وخودسازےاست .🌱
ݕاید زندگےاټ را وقڣ خدايـتــ ݣنے
ازخودش ݕخواهےتااودستگیرٺ باشد
درسٺ شبیہ ݣارےکہ شهید هادےکرد
او در زݩدگیش تݩها با خدایش معامݪہ
مےکردݩزدیݣ ٺریݩ رڣیقش پروردگارش
ودرآخر خدا ابراهیم رادر زمره عزٺمݩدتدیݩ
ومحبوݕ تریݩ ݕݩده هایش قرار داد🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
[🦋✨]
#درس_اخلاق🙂🌷
#سلام_بر_ابراهیم✋
ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت
چرا بسته است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید
و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن.
آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد
مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار
کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا
اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا
کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا
چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه،
میرم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد.
گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل."
با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم.
وضع مالیشان بدتر از خودش بود.ابراهیم درآمدِ
کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش
مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار
کرده و سختی کشیده.
📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲
#شهیدانه/#شهيد_ابراهیم_هادی🌱
به زودی قرعه کشی کتاب سلام بر ابراهیم
رو داریم😉
کتاب #سلام_بر_ابراهیم کتابی است در مورد زندگی و 69 خاطره از شهید جاوید الاثر شهید #ابراهیم_هادی.❤️
روایت یکی از پهلوانان و قهرمانان دفاع مقدس است که الگو و اسوه خیلی از نوجوانان و جوانان امروزی شده است.
🔴سلام بر ابراهیم1
قیمت: 70/000تومان با تخفیفویژه 54/000🎁
🔵 سلام بر ابراهیم 2
قیمت: 60/000تومان با تخفیفویژه 45/000🎁
🟢هزینه ارسال 25/000 تومان
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•