درسته ، ما جاموندیم ، نطلبید ، نخواست ،
جای اینکه الان یه گوشه از کنج حرم چسبیده
به خنکای سنگای حرمش باشیم ، کنج اتاقیم
و پاهامون و جا دادیم تو اغوشمون و از
دوری و فراق خفه میشیم ، هیچی دردش
بیشتر از این نیست که بدونی حتما نمیری !
بنظرم بلاتکلیفی خیلی بهتره ، چون ته تهش
یه امیدی بهت میگه آقا هنوز معلوم نیست ،
ارباب دلش نمیاد ، آخرش توهم میبره ..
اما یه سریا مثل ما ، که میدونن حتما نه
قطعا نمیرن ، دیگه دلیلی نمیبینن زنده بمونن ،
ما روزامونو اینجوری میگذرونیم !
اما چاره چیه ؟ مارو بطلبه ، یا نطلبه
یه ارباب که بیشتر نداریم ، عاشقشیم ،
جایی نداریم بریم ، تا دم مرگ پشت در
خیمشون میمونیم تا راهمون بدن ..
حالا ، شماکه عزیز دردونه ی ارباب مایین
و طلبیده شدین ، به یاد ما روسیاهاهم
باشین .
خانمِمعراج ؛
ما ترک هارو با این چهره میشناسیم نه این آدم کج فهم کج بحث .
امروز یه خانومی یه ماجرایی تعریف میکرد که میگفت
که امروز تو این هوای گرم میخواستم
برم دکتر ، بعد مسیرش دور بود ..
میگفت کمی از راهو با اتوبوس رفتم
اما نصف بیشترو نمیتونستم با اتوبوس برم
بعد گرمای شدید هوا و خستگی امونمو
بریده بود ..
بعدش میگفت وسط راه یه ماشین بوق زد
که رانندش یه آقای میانسالی با یه بچۀ ۴ و ۵ ساله بود حدودا ..
گفت که سوارشو دخترم ..
بعد سوار شدن که خانوم خواسته کرایه بده
مرده قبول نکرده و گفته من همه کارامو فیسبیلالله انجام میدم و برای رضای خدا ..
میگفت که بعدش مسیری که رفت مسیر
بیمارستان نبود دیدم که خودش برگشت
گفت که میخوام ببرمت درست جلوی در بیمارستان ..
خانومه میگفت پیاده شدم خواستم تشکر
کنم گفت که من همینجا با نوم منتظر میمونم
تا شما بیاید ، منم کلی اصرار کردم که نه حاجآقا زحمت نکشید و .. فقط میگفت فیسبیلالله و قربةالیالله ..
بعد میگفت که حدود بیست دقیقهای
کار من طول کشید و وقتی اومدم بیرون دیدم
که داره با نوش تو حیاط بیمارستان بازی
میکنه اولش گفتم دیگه زحمت اضافی ندم
و نگفته برم بعدش گفته بخاطر من اینجا وایساده درست نیست ..
رفتم جلو و گفتم حاجآقا با اجازتون من میرم و ..
ایشونم دوباره گفته که فیسبیلالله و قربةالیالله چه زحمتی و ..
میگه خلاصه بازم سوار شدم و همون مسیر طولانیو بدون وقفهای رانندگی کرد ..
خیلی مذهبی بود و فقط از کار و رضا برای خدا میگفت ..
اخرش گفت که من تو جبهه با آقای شهید مهدی باکری رفیق صمیمی بودم اون شهید شد اما چون من سعادت نداشتم نتونستم ..
خلاصه چه خوب میشه همهٔ ما کارامونو با خلوص نیت و به خاطر خدا انجام بدیم ، همین ..
خانمِمعراج ؛
-
وصیت نامه شهیده زینب کمایی :
خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس ... ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام )
بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید . تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد . نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق .
مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما . در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می کنم که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده ام مرا ببخشید . شما را به خون جوشان حسین علیه السام قسمتان می دهم دعا برای امام را فراموش نکنید . خواهر کوچک شما زینب کمایی .