سلام علیکم✋نیمه شبتون بخیر☺️
یه مناجات زیبا شنیدم، گفتم واسه شمام بذارم
تو تنهایی و سکوت شب میچسبه👌👇
1_14444781.mp3
5.38M
🎙به گریه های بی صدا دلم تنگ است
(#نجوا_با_امام_زمان "عج")
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
@seyedebrahim69
🌹گل سرخ 🌹
(گل محمدی)
هر كس ميخواهد بوي پيامبرصلي الله عليه واله را استشمام كند ،گل سرخ را ببويد.
امام حسن عليه السلام فرمودند پيامبر با دو دست خويش به من گل سرخ داد و فرمود :
🌹اين گل برترين گل هاي دنيا و آخرت است.
توجه👈 گلاب آبرو را زياد وفقر را از بين
ميبرد.
📕مكارم الاخلاق ص٩٢ و ٩٣
@seyedebrahim69
معراج السعادة
لیبرالها و طبقه بورژوا ، درد مردم را نخواهند فهمید . ماهنوز از لیبرالها و تربیت شدگان غرب و شرق خل
مسئولان تیمِ تشریفات روحانی بسیار دقیقن
در هرسفر کلکسیونی از عبا، لباده، پیراهن و عمامه به همراه دارن و در یک دیدار تا چندبار هم ممکنه تعویض بشه
بعیده که این تیم متوجه نباشن در سال حمایت از تولیدملی هستیم و و گرمکن و کلاه مارکدار خارجی سهواً به سر و تن شیخ رفته باشه
#توچال
×علی قلهکی×
@seyedebrahim69
پ،ن:اینم یه بازیه جدیده واسه مشغول کردن انقلابیا به مارک لباس مِستر روحانی😒
#دهـــنــ_کـجـیـ_بـحـــمـایـتـ_ازتـــولـیـــدمــلــیــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش کریس رونالدو به درخواست مصاحبه ی خبرنگار اسراییلی
#فوتبال
#جام_جهانی
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_سی_و_نه
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♨️ زمان همچنان میگذشت. مصطفی در شهریار علاوه بر مسئولیت بسیج، مشغول کار استخر شده بود. از فاضلابهای آنجا موش بالا میآمد. کمکم تعدادشان آنقدر زیاد شد که کار برای مصطفی و کسانی که آنجا بودند، سخت شد.😱
♨️ یک روز مصطفی همهی نیروهای پایگاه را جمع کرد و گفت: «نبینم کسی این موشا رو بکشهها! 😡 کارتن میاریم و همهشون رو جمع میکنیم و میبریم بیرون از اینجا!»👏
♨️ دخترش فاطمه سهساله بود.
♨️ در باغ یکی از اقوام بودیم که از روی بچگی انگشتش را میگذاشت روی مورچهها و میکشتشان.
♨️ مصطفی با ناراحتی دست فاطمه را گرفت و گفت: «بابایی اینا هم مثل ما زندهن، با این کار شما اذیت میشن!»😔
♨️ خیلی مواظب بود که حتی پایش را روی مورچهها نگذارد.👏
♨️ یکبار با بچههای هشتنهسالهی پایگاه به شاهعبدالعظیم رفته بود.
♨️ یکی از بچهها به اسم علی که پسر دوستم بود، موقع خرید در بازار برای کاسههایی که دعا در آنها نوشته شده، پول کم آورد.😔
♨️ مصطفی پول کاسه را حساب کرد.👏 ♨️ فردای آن روز علی پول را به مصطفی برگرداند و گفت: «دست شما درد نکنه بابت کمک دیروز، اما من دوست داشتم با پول خودم کاسه رو بخرم!»👏
♨️ مصطفی پول را گرفت و دستی روی شانهی علی زد و گفت: «این رو میگیرم، چون غرور یه مرد هیچوقت نباید بابت این چیزا از بین بره!»👏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69