eitaa logo
معراج السعادة
404 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
1 فایل
جایی برای خودسازی و تغییر شرح و تدریس کتاب اخلاقی معراج السعاده ارتباط با ادمین @Bigharar_12 (وصیت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):خودسازی دغدغه اصلی شما باشد) "در این کانال شما مهمان شهید صدرزاده هستین." آیدی استاد خادمیان @MA_khademian
مشاهده در ایتا
دانلود
2.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸رحیم پور ازغدی: اگر ۲۰ نفر از این مفسدان‌ و مدیران را تیرباران کنیم،از دل این مردم دوباره آتش فشانی به پا خواهد شد اینها جرم شون از کسی که۴کیلو هروئین حمل و نقل میکرد کمتره؟ @seyedebrahim69
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح امروز؛ لحظاتی از سان دیدن فرمانده کل قوا از یگان‌های حاضر در میدان، در جریان حضور در دانشگاه امام حسین (ع). @seyedebrahim69
یه نکته جالب که پیام مهمی داره امام خامنه ای(مدظله) امروز از نماد مسجدالاقصی وارد میدان شدند، که تصویر شاخص ۶ شهید مقاومت هم روی نماد فلسطین بود. @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🏴بالاخره تاسوعا آمد. 🔵 مامان حسابی بی‌قرار بود. 😔 مدام زیرگوشش می‌گفتم: «مامانم نگران نباش. حالا یه روز بی‌خبری از مصطفی که چیزی نیست، درگیر عملیاته!» اما فایده نداشت. 🔵 آخر شب همسرم آمد دنبالم و به بهانه‌ی خستگی گفت: «بریم شهریار!» تعجب کردم 😳 و گفتم: «آخه هر سال عاشورا تهرانیم!» 🔵 اما اصرار کرد که برویم شهریار. گرفتگی چهره‌اش را پای خستگی‌اش گذاشتم. 🔵 بعد از دو روز بی‌خوابی، در ماشین مدام چرت می‌زدم. میان خواب و بیداری زیرلب گفتم: «نمیدونم چرا این‌قدر محرّم امسال سنگینه!»😔 🔵 همسرم دستی به ریش‌های مرتبش کشید و گفت: «آره، امسال چه عاشورایی داریم! غوغا می‌شه امسال. عاشورامون واقعا عاشورا شد!»😔 🔵متوجه حرفش نشدم و زیرلب گفتم: «من خیلی خسته‌م، حواست باشه یه وقت پشت فرمون خوابت نبره!» 🔵 از خواب بودن بچه‌ها استفاده کردم و خوابیدم. ساعت دوازه‌ونیم بود که رسیدیم کهنز. 🔵 چشمانم را که باز کردم دیدم بابا و محمدحسین سرکوچه ایستاده‌اند. پسردایی‌ام محمدعلی هم پیششان بود. 🔵 خواب از سرم پرید و پرسیدم: «محمدعلی اینجا چی‌کار می‌کنه؟» 🔵 همسرم همان‌طور که ماشین را در کوچه نگه‌ داشت گفت: «کار چاپی داره، چون فردا عاشوراست می‌خوان با محمدحسین انجامش بدن!» 🔵 دست‌بردار نبودم و ادامه دادم: «این موقع شب همه توی کوچه جمع شدن؟»⁉️ 🔵 همسرم طاقت نیاورد و سرش را گذاشت روی فرمان ماشین و بلندبلند گریه کرد. 😭 ته دلم خالی شد و با دلشوره پرسیدم: «چرا گریه می‌کنی؟ برای مصطفی اتفاقی افتاده؟»😔 با هق‌هق گفت: «مجروح شده!» 🔵 نفس راحتی کشیدم و گفتم: «این که گریه نداره! مصطفی همیشه مجروح می‌شه!» 🔵 سری تکان داد و گفت: «نه این‌بار فرق می‌کنه، تیر به ریه‌ش خورده و توی آی‌سی‌یوی یکی از بیمارستانای سوریه‌س!»😔 🔵 امیرعلی را بغل کردم و از ماشین پیاده شدم. از داداش و بابا پرسیدم: «چیزی شده؟» هر دو حرف همسرم را تکرار کردند. به محمدعلی گفتم: «شما که تهران بودید!» سرش را خاراند و گفت: «برای کارای چاپی اومدم!» 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مصطفی_صدرزاده #شبتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
💫نگاهـت . . . زیباترین شعر است غزل می بارد از نگاہ آسمانیت سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 ✅ @seyedebrahim69
#ڪلام_امیـــرالمومنین_ع: #توبہ ✍ تا زمانی کہ در تـــوبہ باز است، بہ خاطر گنــــاه خود نا امید مشو. @seyedebrahim69
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در #زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا #نوبت شماست..!! مبـادا با #حرفتـان یا #قدمتـان ڪارے ڪنید کہ #زحمت ما هـدر برود ...🌷 🍀🍃صدرعشق @seyedebrahim69
کارگروه #FATT ضمن تمدید 3ماهه تعلیق اقدامات خود علیه ایران درخواست نموده که ایران تأمین مالی گروههای تروریستی را بدون هیچ استثنایی مجرمانه بداند و کنوانسیون #پالرمو را هم اجرا کند! پ.ن: منظور از بدون استثنا یکیش سپاه پاسداران و سردار سلیمانی هست @seyedebrahim69
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🔴رحیم پور ازغدی خطاب به یک روحانی در جلسه: تو اگر زمان بهشتی بودی از اونایی بودی که میزدی توی گوش بهشتی @seyedebrahim69
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزها که دولتی ها برنامه درستی برای وضع موجود ارائه نمی کنند ، حاج حسین یکتا که به تازگی از کرمانشاه برگشته به بازار رفته و پای درد و دل بازاریان نشسته است. ✅ @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨وارد خانه‌ی مامان که شدم به هر کسی می‌رسیدم باز همان سوال را می‌پرسیدم و همان جواب را می‌شنیدم. ✨ محمدحسین وارد خانه شد. وقتی دید من این‌همه آشفته‌ام به شوخی گفت: «چی دلت می‌خواد بشنوی؟ مصطفی شهید شده، حالا خیالت راحت شد؟!» ✨یکی به بازویش زدم و گفتم: «سربه‌سرم نذار!»😡 ✨ از آنجایی که محمدحسین خیلی شوخ بود، باور کردم که مصطفی مجروح شده. ✨از بابا پرسیدم: «پس مامان کجاست؟» ❓ بابا سری تکان داد و گفت: «خونه‌ی مصطفی!» ✨ قبل از اینکه کسی بتواند جلویم را بگیرد، راهی خانه‌ی مصطفی شدم. ✨ وارد خانه‌اش که شدم، از جمعیت زیادی که آنجا بود تعجب کردم. 😳 مادر همسر مصطفی گوشه‌ای گریه می‌کرد.😭 مامان هم روی مبل نشسته بود و دستانش می‌لرزید، ولی باز من نمیخواستم به چیزی فراتر از مجروحیت فکر کنم. ✨ به اصرار همسرم رفتیم تهران تا برای بچه‌ها وسیله جمع کنم. همین‌طور که لباس‌ها را داخل ساک می‌گذاشتم گفتم: «این‌قدر ناراحت نباش. همه برای مصطفی دعا می‌کنیم، ان‌شاءالله زود خوب می‌شه!» 🙏 تا این را گفتم، دیدم یکهو نشست روی زمین و زانوهایش را بغل کرد و با صدای بلند زد زیر گریه و گفت: «عزیزم، مصطفی شهید شده!»😭 ✨لباس‌ها از دستم افتاد و با عصبانیت گفتم: «تو هم مثل محمدحسین شدی؟»😡 ✨سری تکان داد و گریه‌اش شدت گرفت. بالاخره کم‌کم باورم شد که دیگر مصطفای عزیزم میان ما نیست.😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69