#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_هفت
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ وقتی شب های جمعه به قبرستان میرفت تا برای مسجد یا هیئتشان پول جمع کند، به او می گفتم :" مصطفی بابا، به این کار میگن گدایی!" او هم میگفت:" برای خدا گدایی کردنم قشنگه!"💕
⭕️ وقتی وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) شد قضیه روحانیت برایش جدی تر شد. تعدادی از اراذل و اوباش در یکی از خیابان های تهران ، یکی از طلبه هایی را که ملبس شده بود ، اذیت میکنند.
⭕️ یکی از بچه های حوزه علمیه خبردار می شود و به مصطفی می گوید:" بچه ها را جمع کن تا بریم کمک این بنده خدا!"
⭕️ دوستش می گوید:" تا به خودمون اومدیم دیدیم مصطفی نیست. رفتیم و دیدیم درگیر شده!"
⭕️ از مصطفی پرسیدیم:" تو کی رفتی که ما نفهمیدیم؟ با کی درگیر شدی؟ نترسیدی تنها بودی بلایی سرت بیارن؟"
⭕️ مصطفی هم با لحن حق به جانب گفته بود:" من از هیچ چی جز بی غیرتی نمیترسم."👏
⭕️ مصطفی خیلی راهها را امتحان کرد و برای پیدا کردن گمشدهاش به هر دری زد. حتی سه ماه برای خودسازی به مشهد رفت. وقتی از مشهد برگشت خیلی عجیب و غریب شده بود. طوری نماز می خواند که دوست داشتم ساعت ها به صورتش خیره شوم.😍 شانه هایش را خاصعانه خم می کرد و طوری عاشقانه الفاظ نماز را ادا می کرد که به یقین می رسیدم جز خدا هیچ کسی را در نماز هایش نمی بیند.❣
⭕️ این حالت به مرور زمان زیباتر و عاشقانه تر شد، اما دوباره وقتی به حوزه علمیه تهران برگشت کم کم دلسرد شد. از اینکه طلبه ها بیشتر وقتشان را به فقه و صرف و نحو می گذراندند، ناراضی بود. ⭕️ داخل حوزه علمیه هم بسیج راه انداخته و با شیطنت هایش آنجا را به هم ریخته بود. یکی از کارهایی که به منظور اعتراض به سبک تدریس در حوزه انجام می دادند، این بود که درِ حجره شان را قفل می کردند و می گفتند:" ما گوشامون رو لازم داریم!"
⭕️ بالاخره یک روز آمد پیشم و گفت:" من توی حوزه علمیه به چیزی که می خوام نمی رسم.باید برم نجف!" ماندم چه بگویم. غصهدار شدم که چرا این بچه یک جا بند نمی شود و مدام از این شاخه به آن شاخه می پرد.😔 با هر ضرب و زوری که بود توانست خودش را به عراق برساند. چند بار این کار را انجام داد تا بتواند بلکه آنجا مشرف و مشغول درس بشود، اما خدا برایش اینطور مقدر نکرده بود.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
1_11712926.mp3
987.1K
نوآهنگ
او خودش را کُشت!
علت نفوذ شهدا در قلوب مردم و جوانان و چرایی عدم تأثیر برخی کارهای فرهنگی در جامعه به روایت حاج حسین یکتا
@seyedebrahim69
🌹 آمرزش گناهان، پاداش طولانی کردن سجده ها در ماه رمضان
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود:
پشت شما از گناهانتان سنگین شده است، پس با طول سجود (در ماه رمضان) آن بارها را سبک کنید.
(بحارالأنوار، ج96، ص357 به نقل از عيون اخبارالرضا)
#ساعات_آخرماه_مبارک_روغنیمت شمریم
همراهان صدر عشقی التماس دعا داریم ازتون 🙏✨❤️
@seyedebrahim69
1_3635653.mp3
3.99M
✨ فایل صوتی قرائت #جزء_بیست_و_هشتم قرآن کریم
#استاد_معتز_آقایی
#روز_بیست_و_هشتم_ماه_مبارک_رمضان
#شهید_مهدی_عزیزی
#التماس_دعا
✅ @seyedebrahim69
🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🔸حواريان عيسى عليه السلام عرض كردند:
يا روح اللّه!
🔸با چه كسى همنشين شويم؟
🔸فرمود:
🔸با آن كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد
🔸 و گفتارش بر دانش شما بيفزايد
🔸و كردارش شما را به آخرت ترغيب كند.
📔تحف العقول
🌹ایت الله کشمیری ره و حضرت علامه حسن زاده املی
✅ @seyedebrahim69
🔴 مهم/یک افشاگری بیسابقه از پشت پرده خیانت به صنعت هسته ای کشورمان
⏪میدونستین دانشمندان ما داشتند روی پروژه نیروگاه آب شیرین کن هسته ای کار میکردند که بعد از برجام زمینگیر شد.....
🔺اگه این مقاله رو که آقای دکتر اسماعیلیزاده، مرداد ۹۵ نوشتن بخونید، قطعات پازل بحران آب، انرژی هستهای، برجام و پیام نتانیاهو رو خیلی خوب متوجه میشید
به هیچ وجه از دست ندید
✅ @seyedebrahim69
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_هشت
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜وقتی میدیدم مدام پی کارهای مسجد و هیئت و بسیج است، سعی میکردم به ازدواج راغبش کنم بلکع کمی آرام بگیرد.
⚜هر کس را پیشنهاد میدادم رد میکرد.😔
⚜ تا اینکه یکروز که از سرکار به خانه آمدم، دیدم مصطفی خانه است و تسبیح به دست مدام استخاره میگیرد و خوب میآید. گفتم: «باز چی شده که استخاره میگیری؟»⁉️
⚜کمی اینپاوآنپا کرد و به درودیوار نگاه کرد و بعد هم گفت: «بابا راستش رو بخواین میخوام ازدواج کنم!»
⚜از حرفش ذوقزده شدم.😄 سریع روی مبل کنارش نشستم. میخواستم تا تنور داغ است نان را بچسبانم. برای همین گفتم: «این که مشکلی نداره این همه دختر خوب توی فامیله!»
⚜ سری تکان داد و گفت: «کسی که من میخوام از فامیل نیست!»
⚜ازش پرسیدم: «مگه دیدیش؟»❓ جواب داد: «نه، اما همسایهس!»
⚜ گفتم: «تو که ندیدی و باهاش صحبت نکردی، پس چطور انتخابش کردی؟»🤔
⚜ از حرفهایش متوجه شدم که اهالی مسجد، سمیه خانم را معرفی کردهاند.
⚜روز عروسی در سالن به جای خواننده، مداح آورد. یکی از دوستان هم کمی برایمان شعبده بازی کرد.
⚜فیلمبردار هم شاکی بود که مصطفی اصلا برای عکسگرفتنها همکاری نمیکند.😡 به مصطفی که غر میزدم «این چه وضعیه»، میگفت: «نمیتونم ادا دربیارم. من همینطوریام!»
⚜با پول کادوهای عروسی توانست با پدرخانمش در کار فروش برنج شریک شود.بعد از مدتی هم پیشنهاد داد که یک عمده فروشی برنج و چای بزنیم.
⚜ کارش خوب پیش میرفت تا اتفاقات سال ۱۳۸۸ پیش آمد و مصطفی دیگر در مغازه بند نشد. همین شد که کسبوکارش از سکه افتاد و مجبور شدیم مغازه را جمع کنیم.
⚜ در تمام کارهای اقتصادی دو نکته را همیشه در ذهن داشت:
✅ یکی توسعهی کار فرهنگی و دیگری کمک به فقرا.
⚜ وقتی تصمیم به کاری میگرفت، خوب آن را بررسی میکرد، بعد میآمد طرحی کلی از آن را برایم ارائه میکرد و راغبم میکرد تا در کارهایش به او از نظر مالی کمک و مشورت بدهم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
درکنج دلم چه کردهای
که با یادت، دلتنگ بهشت میشوم...
🌹آقا مصطفی برامون دعا کن🌹
✅ @seyedebrahim69