📌 جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) رونمایی شد.
#بصیرتحسینی
شهیدامیرسیاوشی
متولد۱۳۶۷
شهادت۱۳۹۴
مزارامامزاده علی اکبرچیذر
محل شهادت جنوب حلب
فدایی خانم حضرت زینب
https://eitaa.com/joinchat/736821735Ca7018eec76
✿شَــهیدسِیِّدمُحَمَـدحـُسِینمیـردوسـتـے.!
#قسمت بیست و دوم 🥀🥀🥀🥀 ثانیه ها به اندازه یک روز … و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید … ما همدیگه
#قسمت بیست و سوم 🥀🥀🥀🥀
شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود … اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه … منم از فرصت استفاده کردم… با قدرت و تمام توان درس می خوندم …ترم آخرم و تموم شدن درسم … با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد …
التهاب مبارزه اون روزها … شیرینی فرار شاه … با آزادی علی همراه شده بود …صدای زنگ در بلند شد … در رو که باز کردم … علی بود …
علی 26 ساله من … مثل یه مرد چهل ساله شده بود … چهره شکسته … بدن پوست به استخوان چسبیده … با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید … و پایی که می لنگید …زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن … و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود … حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود … و مریم به شدت با علی غریبی می کرد … می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود …من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم … نمی فهمیدم باید چه کار کنم … به زحمت خودم رو کنترل می کردم …دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو …
- بچه ها بیاید … یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم … ببینید … بابا اومده … بابایی برگشته خونه …علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره … خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم … مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید … چرخیدم سمت مریم …
- مریم مامان … بابایی اومده …علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم … چشم ها و لب هاش می لرزید … دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم … چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم … صورتم رو چرخوندم و بلند شدم …
- میرم برات شربت بیارم علی جان …چند قدم دور نشده بودم … که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی … بغض علی هم شکست … محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد …
من پای در آشپزخونه … زینب توی بغل علی … و مریم غریبی کنان … شادترین لحظات اون سال هام … به سخت ترین شکل می گذشت …بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد … پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن … مادرش با اشتیاق و شتاب … علی گویان … دوید داخل … تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت … علی من، پیر شده بود …
https://eitaa.com/merdoste
هموطن گرامی!
با توجه و حساسیت به جا در پیرامون خود میتوانید از بروز تهدید علیه امنیت ملی ممانعت و در کشف و خنثی سازی توطئه دشمن سهیم باشید. فقط کافی است در صورت مشاهده موارد مشکوک زیر، موضوع را با سامانه 113 در میان بگذارید:
دریافت پیشنهاد کار غیر معمول از خارج کشور
پیشنهاد دریافت ارز دیجیتال در قبال انجام کار
مشاهده تردد و تحرکات افراد مشکوک در محل کار یا سکونت
اصرار بر پرداخت وجه نقد هنگام خرید و اجاره منزل و خودرو و عدم ارائه مدرک شناسی
ستادخبری وزارت اطلاعات
#بصیرتحسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃
"شب بخیر" یعنی
سپردن خود به خدا
و آرامش در نگاه خدا
یعنی سیراب شدن در
دستان و آغـوش
پُرمهر خُـدا
شب بخیر یعنی
شڪوفایی روزت سرشار
از "عشـق به خُـدا" ....
🌷در این صبح زیبا
💕صلواتی ختم کنیم به نیت
🌷سلامتی آقا امام زمان عج
💕و سلامتی شما عزیزان
🌷رفع گرفتاری حاجت مندان
💕آرامش برای همه مردم سرزمینمان
💕 صبر کثیر و جزیل مردم مظلوم غزه
💕محو شدن شَر بدخواهان، منافقین، کفار و مشرکین از بلاد مسلمین
🍃🌼اَللهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد
🍃🌷وَ آل مُحَـــمَّد
🍃🌼وَ عَجِّـــــل فَرَجَهُـــــم
🍃🌷وَالعَن اَعدائـــــهُم اَجمَعین