7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام سپاهِ علی(ع) ، فاطمه(س) است
غرورِ سپاهِ علی(ع) ، فاطمه(س) است
#بصیرتحسینی
⭕️هکرهای حنظله اعلام کردن با هک ایمیل اسراییل به فارسی اطلاعات زیادی از جمله هویت افرادی که به این تروریست کودک کش اطلاعات میفرستادن رو به دست آوردن
#بصیرتحسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین چیزی که خدا به بنده میدهد!
#بصیرتحسینی
📸 انهدام یک تیم تشکیلاتی گروهک تروریستی و تجزیه طلب دمکرات و کومله در آذربایجان غربی
🔹سربازان گمنام امام زمان (عج) اعضای تیم تشکیلاتی گروهک تروریستی پژاک و گروهک تروریستی دمکرات را در مهاباد آذربایجان غربی شناسایی و بازداشت کردند.
#بصیرتحسینی
🔷 در اطلاعات NOTAM جدید که مناطقی از اصفهان و قم را پوشش می دهد، عنوان نوتام "شلیک موشک به سمت هدفی در نزدیکی امارات در حاشیه خلیج فارس" ذکر شده است، احتمالا تست سلاحی جدید باشد...
#بصیرتحسینی
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیشب تا صبح گریه کردی .....
حاج محمود کریمی
#فاطمیه
#شهادت_مادرم_افسانه_نیست.
https://eitaa.com/merdoste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تمام گناهانشو میبخشه!
#استاد_مومنی
https://eitaa.com/merdoste
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #بشارت نزدیکی ظهور در عصر حاضر ... در برنامه زندگی پس از زندگی .... تجربه گر مرگ ....😭😭
#ظهور
#نکته_بصیرتی
https://eitaa.com/merdoste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که در روحمان گل میکارند،............
https://eitaa.com/merdoste
✿شَــهیدسِیِّدمُحَمَـدحـُسِینمیـردوسـتـے.!
قسمت چهل و سوم 💔💔💔 برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صو
قسمت چهل و چهارم💔💔💔
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه … پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه … اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم …
مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم …
- چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد …کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید …
عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ….
https://eitaa.com/merdoste
#قسمت چهل و پنجم 💔💔💔
تا شب، فقط گریه کرد … کارنامه هاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها …
بچه یه مارکسیست … زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره …
- مگه شما مدام شعر نمی خونید … شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه …اون شب … زینب نهارنخورده … شام هم نخورد و خوابید …
تا صبح خوابم نبرد … همه اش به اون فکر می کردم … خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ … هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست …کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد …
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت … نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز … خیلی خوشحال بود … مات و مبهوت شده بودم … نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش …دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست …- دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … زینب بابا … کارنامه ات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ … منم با خودم فکر کردم دیدم … این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت …مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم … حتی نمی تونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم … قلم توی دستم می لرزید … توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
https://eitaa.com/merdoste