هدایت شده از سید محمد حسینم
🌷"بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهیدان والامقام
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
https://eitaa.com/joinchat/736821735Ca7018eec76
هدایت شده از سید محمد حسینم
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
بیا باهم بخوانیم دعای فرج به نیابت از شهیدان
برا امدن یوسف زهرا س
❣#قرار_ظهر❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
🚩 شهید والامقام مدافع حرم
#سید محمد حسین میردوستی
https://eitaa.com/joinchat/736821735Ca7018eec76
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق الناس در منزل
این ویدیو رو دیدم خیلی به دلم نشست
به شمام پیشنهاد میکنم حتما حتما تا آخر ببینید
🌱الهی خونه ی همه تون پر از فرشته بشه🌱
https://eitaa.com/merdoste
با عرض سلام وروزبخیر خدمت همه دوستان
یک نوع باطری وارد بازار شده که اسرائیل تولید کرده به اسم Tadiran Batteries (تاد ایران)که در فروشگاههای ایران نیز به فروش میرسد، این نوع باطری مثل پیجرهای چند وقت پیش در لبنان عمل میکند، اسرائیل با شگرد خاصی اسم ایران را در نام این باطری جای داده که کسی شک نکنه ، خرید این نوع باطری ممنوع میباشد .
لطفا تو هر گروهی عضو هستید اطلاع رسانی کنید .
#بصیرتحسینی
🔴اولین تصاویر از ۲ شهید حادثه تروریستی سراوان
#بصیرتحسینی
بیانیه حزبالله درباره شهادت محمد عفیف
🔹حزبالله بیانیهای درباره شهادت محمد عفیف النابلسی مسئول اطلاع رسانی خود در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به بیروت صادر کرد.
🔹در این بیانیه آمده است که شهادت یک شخصیت برجسته رسانهای و شهید راه قدس، حاج محمد عفیف النابلسی مسئول روابط رسانهای حزبالله را در پی حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی، پس از یک مسیر شرافتمدانه در میادین جهد و فعالیت رسانهای مقاومت به امت مقاومت و رسانه های مقاومت و امت شهدا و رزمندگان تسلیت میگوییم.
#بصیرتحسینی
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
خییییییییییییلی عالی و مهم دست به دست کنید برسه به آقای پناهیان!آقای رفیعی! اقای ماندگاری! آقای عالی. منبر انقلابی به این میگن! چون منبر امام خمینی ره.
https://eitaa.com/merdoste
درهرموقعیتبهترهچیبگیم؟!🗣
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو :ببخشید اگه غذا خوب نبود!
✅بگو:نوش جان امیدوارم غذارو دوست داشته باشید
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو ببخشید این چه قیمته؟
✅بگو: لطغا قیمت این رو بهم بگید
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو:ببخشیداذیتت کردم ، زحمت دادم!
✅بگو: ممنون بهم کمک کردی
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو:ببخشید دیر اومدم!
✅بگو: ممنون که منتظرم موندی
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو:ببخشید که خیلی حرف زدم
✅بگو:ممنون که به حرفام گوش دادی
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو:ببخشید که مزاحم شدما!
✅بگو:ممنون که وقتت رو بهم دادی
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
❌نگو:حتما مزاحمتون میشم
✅بگو: حتما به دیدارتون میام!
┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉؛
#صحبت_کردن
🍃🌺🍃
https://eitaa.com/merdoste
✿شَــهیدسِیِّدمُحَمَـدحـُسِینمیـردوسـتـے.!
قسمت چهل و هشتم ☘☘☘☘ دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش … صورتش بهم ریخته بود … - چرا اینطور
قسمت چهل و نهم ☘☘☘☘
تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
- بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ …
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون… زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد … التماس می کرد حرفت رو نگو … چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم …
- یادته 9 سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم …
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …
- خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود …
- برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت … نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …
پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
( شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
https://eitaa.com/merdoste ادامه رمان
قسمت پنجاه ☘☘☘☘
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد … وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب… نگاهش رو پر کرد … چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه…
سوار ماشین که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد …
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید …
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت …
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده …
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم … یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن …ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم … هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم …
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس … بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب …
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود … همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه … اما به شدت اشتباه می کردن …
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم … خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم … قبل از رفتن … توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده … خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ …
- بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ …
https://eitaa.com/merdoste