⭕️به یک شش کلاسه برای پرسیدن حال قشر ضعیف مردم نیازمندیم...!
#شهیدجمهور
#جای_جراح_در_اتاق_عمل_است
🇵🇸✌️🇮🇷
۶ ماه از نبود شهدای خدمت گذشت...💔
خیلی ها خواستند در نگاه مردم تخریب تان کنند اما نمی دانستند که «تعز من تشاء: خداوند هر که را بخواهد عزیز می گرداند»
تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ
#رئیسی_عزیز 🖤
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#دیپلمات_شهید
🇵🇸✌️🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رگبار بسته شدن اتوبوس مسافربری توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
🔹بامداد امروز چهارشنبه ۳۰ آبانماه ۱۴۰۳، افراد مسلح ناشناس در یک کیلومتری پاسگاه قطار خنجک در محور ترانزیتی زاهدان به چابهار با یک خودرو ۴۰۵ اقدام به تیراندازی به طرف یک اتوبوس مسافربری کردند.
#بصیرتحسینی
✿شَــهیدسِیِّدمُحَمَـدحـُسِینمیـردوسـتـے.!
قسمت پنجاه و یک ☘☘☘☘ دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود … اگر دقت
قسمت پنجاه و دوم ☘☘☘☘
آستین لباس کوتاه بود … یقه هفت … ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی …
چند لحظه توی ورودی ایستادم … و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم …
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد … مرد بود …
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن … حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم …
- اونها که مسلمان نیستن … تو یه پزشکی … این حرف ها و فکرها چیه؟ … برای چی تردید کردی؟ … حالا مگه چه اتفاقی می افته … اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد … خواست خدا این بوده که بیای اینجا … اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد … خدا که می دونست تو یه پزشکی … ولی اگر الان نری توی اتاق عمل … می دونی چی میشه؟ … چه عواقبی در برداره؟ … این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده …
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود … حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم … سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم …
- بابا … من رو کجا فرستادی؟ … تو … یه مسلمان شهید… دختر مسلمان محجبه ات رو …
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود … وحشتناک شعله می کشید … چشم هام رو بستم … - خدایا! توکل به خودت … یازهرا … دستم رو بگیر …
از جا بلند شدم و رفتم بیرون … از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم …
پرستار از داخل گوشی رو برداشت … از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم … شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست … و …
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود … اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست … از راه غلط جلو برم … حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن … مهم نبود به چه قیمتی … چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت …
https://eitaa.com/merdoste ادامه رمان
قسمت پنجاه و سوم ☘☘☘☘
ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت … نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن …
دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم …
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم … فایده ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم … شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت …
وقتی برمی گشتم خونه … تازه جنگ دیگه ای شروع می شد … مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد … و بدتر از همه شیطان … کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد … در دو جبهه می جنگیدم … درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد … نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت تر و وحشتناک بود … یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت … دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت … می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم …
حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم …
پشت در ایستادم … چند لحظه چشم هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو …
در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت …
https://eitaa.com/merdoste ادامه رمان
كم هو مؤلم! أنك لاتعرف ماذا بك سوى أن في صدرك الحزن عظيم و تعجز عن وصفه . . .
چقدر دردناک است!
زمانی که نمیدانی چه چیزیت شده،
جز اینکه غمی بزرگ در سینه ات داری
و از وصفِ آن عاجز هستی ..
#شب_بخیر 🌙
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 خـــدایا؛ 🕋
🌅در اولین روز و اولین پنجشنبه آذرمـاه یاریمان فرما دیـــرتر برنجیــــم و زودتــــر ببخشیــم🍁
⚖️کمتر قضاوت کنیم و بیشتر فرصت بدهیم🍂
🍁در اولین پنجشنبه آبان مـاه
🍂به نیت آمرزش پدران ومادران آسمانی
🍁و به نیت سلامتی پدران و مادران در قید حیات
🍂وبه نیت پدران و مادران بی اولاد
🍁صلواتی ختم میکنیم
🤲 اللّهُمَّصَلِّعَلي مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُــم🕊
🤲 آمیـــن ای فرمانروای حق و آشکار 🕋
🙋♂️سلام صبح شما دوستان عزیزبخیر☀️
☀️چه روززیبایی خواهدبود،وقتی بهترین ها را،برای دیگران بخواهید.🍁
🍇 وامروززیباترخواهد شداگرمانندآسمان بخشنده و مانندزمین افتاده باشید.🕊
"رمز زندگی همین است"
━━━━⊱🎁⊰━━━━
https://eitaa.com/merdoste