سرنوشت شیطان بعد ظهور.mp3
5.29M
💠 پاسخ به #شبهات #مهدویت
🔰 آیا بعد #ظهور ، #ابلیس و دیگر شیاطین از بین می روند؟
🔰 آیا بعد ظهور ، میزان گناهان به صفر می رسد ؟
🔰وقتی ظهور می شود و خود امام بر جامعه حکومت می کند، قطعا گناهان کمتر می شود و دین داری آسان تر ، ولی الان هم گناه نکردن سخت تر هست و هم دین داری، این چطور با عدالت خدا سازگار است ؟ خدا چطور بین مردم قبل ظهور و بعد ظهور قضاوت میکند؟
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت کشور و پژوهشگر و مدرس علوم حدیث و تاریخ
👌در نشر معارف مهدوی کوشا باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*چرا جمهوری اسلامی از مسلمانان اویغور چین حمایت نمیکند؟؟*
واقعیت این است که مسلمانان اویغور چین نیزمانندمنافقین،یک گروهک تروریستی باپوشش اسلام هستند.(تیپ ترکستانی چین در سوریه )دراین ویدئو میتوانید گوشه ای ازسخنان ربیعه قدیر-رهبر بظاهرمسلمانان اویغور چین که توسط مریم رجوی به همایش منافقین دعوت شده است رابشنوید
31.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ انگیزشی فوق العاده مهم برای نیروهای #اسلام و #انقلاب
👈 اگر این فکر به ذهنت افتاده که نمی تونی برای اسلام و انقلاب مفید باشی...
👈 اگه فکر می کنی چون مسئولیت نداری و مشهور نیسنی ، کارهات دیده نمیشه...
👌 حتما حتما این کلیپ رو ببین
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت کشور
⬅️ به روایت و آیه ای که در کلیپ گفته میشه توجه کن و همیشه مواقع خستگی بهش فکر کن ، هر قدم تو میتونه کسی رو به امام زمان نزدیک کنه
به بهانه دستگیری آقای #تاجزاده و بلند شدن صدای کسانیکه ادعا می کنند در کشور #آزادی_بیان نیست !
4_5848016664095885188.mp3
4.24M
💠 به مناسبت #عید_غدیر
🔰 سلسله صوت های #وصال_مهدی_با_صراط_غدیر 2
🎬 قسمت 2️⃣ از 8️⃣
🎤 #استاد_عبادی از اساتید مهدویت
👌 با نشر این صوت ها، هم برای #غدیر کار کنید هم #مهدویت
4_6012520229429575842.mp3
641.4K
علامه #مصباح_یزدی:
امام صادق (ع) فرمودند: قائم ما وقتی ظهور می کنند با مشکلی سخت تر ازمشکل پیغمبر (ص) مواجه می شوند ...
📛و آن شبهه ی #تعدد_قرائات است📛
💠 پی نوشت:
دوستان و سروران عزیز انقلابی و مذهبی
با این بیانات علامه مصباح آیا واقعا فرصت برای وقت تلف کردن داریم؟
ما می دانیم درد چیست، راه علاجش را هم می دانیم (مطالعه)، پس چرا کاری نمی کنیم؟
👌 مگر ما ادعا نداریم که می خواهیم سرباز امام زمان (عج) شویم؟
👈 خب ما الان چطور سربازی هستیم که می دانیم خطرناک ترین شبهه در زمان #ظهور چیست ، اما کاری نمی کنیم؟
✅ سرباز باید همه فکر و ذکرش انجام دستور فرمانده باشد، چطور می دانیم امام عصر (عج) بعد ظهور از چه چیزی رنج می برند اما الان کاری برای رفع آن شبهه از ذهن ها نمی کنیم؟
👈 سرباز واقعی باشیم، نه لاف زن 👉
⬅️⬅️ بحث های #هرمنوتیک ( تعدد قرائت ها ) را ما قبلا در حد عمومی برگزار کردیم، آدس https://b2n.ir/d64666 ، موضوع هرمنوتیک را پیدا کنید و خوب خوب گوش دهید .
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه و پند آموز
✍ روزی جوانی پیش پدرش آمدو گفت:دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم .من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام . پدر با خوشحالی گفت :بگو این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تونیست و تو نمیتوانی او راخوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد سرپرستی کند تا بتواند به اوتکیه کند
پسر حیرت زده جواب داد :امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما. پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند. افسر دستور داد دختر را احضار کنند تا از خود او بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی اوشد و گفت :این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است و این بارسه نفری باهم درگیرشدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت :اوباید با وزیری مثل من ازدواج کند. و..قضیه ادامه پیداکرد تا رسید با شخص امیر امیرنیز مانند بقیه گفت:این دختر فقط با من ازدواج میکند... بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت :راه حل مسئله نزد من است . من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد.
...و بلافاصله شروع به دویدن کردوپنج نفری :پدر؛ پسر؛ افسرپلیس ؛ وزیر و امیر بدنبال او.ناگهان .هرپنج نفر باهم به داخل چاله عمیقی سقو ط کردند دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت: آیا میدانید من کی هستم؟! من دنیا هستم !! من کسی هستم که مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم باهم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از خود و اطرافیان و انسانیت غافل میشوند تا زمانیکه در قبر گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمیرسند..!
✨﷽✨
✳️ اگر ربالعالمين را نشناسيم، در بيابانِ زندگی گم شدهايم!
✍شيطان بهدنبال انسانی است كه راه را -كه همان بندگی خدا و ارتباط حضوری و قلبی با خدا است- گم كرده باشد. اگر ربالعالمين را كه ربّ همهی ماست نشناسيم، در بيابانِ زندگی گم شدهايم. با اين كه بهراحتی میتوانستيم بفهميم بايد بندهی ربّ العالمين باشيم. حالا كسی كه ربّ العالمين را ربّ خود نگرفت و بهدنبال حکم کمال مطلق نبود، راه تسلّط شيطان را بر تمام ابعاد شخصيت خود میگشايد. غاوين كه مقصد خود را گم كردهاند، از شيطان تبعيت میكنند و در نتيجه شيطان بر آنها تسلّط میيابد. شيطان طرح و نقشه برای ادامهی زندگی به او میدهد، چون خودش طرح ندارد و طرح بندگی ربّ العالمين را هم نپذيرفته است.
امام حسين (ع) در #دعای_عرفه به خدای خود میگويد: «اَنْتَ كَهْفي حينَ تُعيِيني الْمَذاهِبُ فِي سَعَتِها»؛ تو پناهگاه و خزينهی آرمانهای من هستی وقتی راههای بهظاهر وسيع مرا خسته میكند. اگر كسی به اين بصيرت دست يافت كه خزينهی همهی آرمانهايش حضرت ربّ العالمين است، ديگر بهسوی چه كسی بدود؟! پروردگارش هم كه نزديك است، دويدن نمیخواهد. اين آدم راه را گم نكرده است كه دربهدر باشد. گنج را میشناسد و هرچه بيشتر تلاش میكند تا به آن نزديك شود، و اين تلاش با آرامش همراه است، چون راه و مقصد را میشناسد.
👤 استاد اصغر طاهرزاده
📚 از کتاب هدف حیات زمینی آدم
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه و پندآموز
✍مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست!!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ...
P✨﷽✨
#داستان_پندآموز
✍آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانوادهای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقهمند شد و دختر مورد علاقهاش را به عقد خود درآورد. سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود.
اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایدهای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود.
متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد.
من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخالهاش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت 15 سال به پسرم خیانت کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.
از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم... ولی هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم ... ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم.
تا این که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم. در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم.
سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم.
زن 65 ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و 2 دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد.