*واکنش حجتالاسلام «علیپناه» به سخنان فائزه هاشمی*
🔹میگویند پیغمبر پولهای خدیجه را حرام میکرد! حرام آن پولهایی است که شما از سفره انقلاب برداشتید و خوردید اینگونه صحبت میکنید!👇👇👇
✍️✍️✍️
*باسمه تعالی*
*یک اتفاق، یک تحلیل*
(شماره ۲۲)
*دکتر رضا زمانی*
*فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر*
.....بیان نقطه نظرات سخیف #فائزه هاشمی درباره اموال حضرت خدیجه و اقدام حضرت ختمی مرتبت در صرف آنها در راه اسلام و اعتلای آن، سبب واکنش های مختلفی توسط برخی از مردم ، مداحان و روحانیون شده است و پیش بینی می شود این واکنش ها ادامه یابد و اما چند نکته ؛
۱. بارها گفته ایم فائزه هاشمی از آن دسته اصلاحات چی های لیبرالی است که در بیان نظرات خود، خودسانسوری نمی کند! شک نکنید که این نقطه نظرات، لزوما مختص شخص ایشان نیست!....ایشان فقط غلظت نفاقش کمتر است و نظرات خود را بیان می کند!! ....
۲.نظرات خانم هاشمی، برگرفته از عمق نگاه لیبرالی او و دارو دسته اصلاحاتی هاست.! ماهیت لیبرالیسم در تمام ابعادش ،«لسه فری» و «اباحه گری» است .( اعتقاد نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن، بی تفاوت بودن!).
۳.بیان نقطه نظرات فائزه هاشمی ، به شناخت بهتر این جریان فکری کمک می کند! متاسفانه حتی جامعه نخبگانی ایران، ماهیت اصلاحاتیون را نمی شناسند و آنها را در حد یک جریان سیاسی عادی نگاه می کنند.!
۴.مساله مهم دیگر، برخورد با این جنس تفکرات است! عده ای طبق معمول، منتظر و متوقعند تا رهبری بلافاصله در این زمینه موضع گیری کنند! یعنی رهبری یک ابر انسانی است که باید مشکل اقتصاد را حل کند! مشکل بیکاری، گرانی و تورم را علاج کند! دستور عزل رئیس مجلس را به خاطر جنجال سیسمونی، صادر کند! ابر بدهکاران بانکی را گردن بزند و.......و در ماجرای اخیر ،حکم جلب فائزه هاشمی را صادر کند! و...... این نگاه، بیش از هر چیزی، یک بحران فکری _عملی در جامعه اسلامی و فاجعه ای در چارچوب ساختاری نظام اسلامی است.!
۵. عده ای هم بی تفاوت و بی توجه از این گونه مسائل، سر در لاک خود ، مشغول عبادات فرادای خود و وسواس اعمال مستحبی و دغدغه مند انجام نافله و غفیله خود هستند!!
۶.متاسفانه فریضه امر به معروف و نهی از منکر، در جامعه امروزی ما ، محدود در اعمال ضابطین قضایی و محدود در موضوع خاصی چون حجاب، آن هم در بعد نهی از منکر است! ....اما واقعیت این است که دایره عمل این فریضه در همه ابعاد و زمینه ها، بسیار گسترده است.!
۷. در نظام اسلامی، فریضه امر به معروف و نهی از منکر، همه گیر ، مردمی، فعال و کنشی _واکنشی است! در جامعه اسلامی تراز، این فریضه فرهنگ غالب جامعه است.
۸.مردم ، مسوولین،حوزه های علمیه، منبری ها ، مداحین و دلسوزان نظام و انقلاب ، باید واکنش به موقع و درست نسبت به رویدادها و اتفاقات این چنینی داشته باشند! این جنس نقطه نظرات ، فرصتی برای تقویت انسجام جامعه دینی و شناخت بهتر ماهیت اصلاحات چی ها و تقویت فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر است!
۹. تقویت فرضیه امر به معروف و نهی از منکر، گره گشا و حلال بسیاری از معضلات و مشکلات بنیادی است که امروزه گریبانگیر جامعه اسلامی شده است.! ...در نظام اسلامی شیعه، مردم باید قدرتمند شوند و به معنای واقعی متصدی امور باشند.احیای این فریضه ، می تواند به این مهم کمک کند.!
.....به امید روزی که امر به معروف و نهی از منکر ، فرهنگ غالب جامعه شود!
....خداوند در سوره ۳۲ آیه مبارکه یونس می فرماید:"پس از حق چه چیز جز گمراهی وجود دارد؟".
یا علی!
باسمه تعالی
*#نامه۴۷*
*🔅 وصیت به حسن و حسین علیهما السلام*
*پندهای جاودانه از مرد جاودانه* :
۱. شما را به *ترس از خدا* سفارش می كنم به دنیا روی نیاورید، گرچه به سراغ شما آید، و بر آنچه از دنیا از دست می دهید اندوهناك مباشید،
۲. *حق* را بگویید، و برای پاداش الهی عمل كنید.
۳. *دشمن ستمگر و یاور ستمدیده* باشید.
۴. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و كسانی را كه این وصیت به آنها می رسد، به ترس از خدا، و *نظم در امور زندگی*، و ایجاد *صلح و آشتی* در میانتان سفارش می كنم، زیرا من از جد شما پیامبر (ص) شنیدم كه می گفت: (اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یكسان برتر است.)
۵. خدا را! خدا را! درباره *یتیمان*، نكند آنان گاهی سیر و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضایع گردد.
۶. خدا را! خدا را! درباره *همسایگان*، حقوقشان را رعایت كنید كه وصیت پیامبر (ص) شماست، همواره به خوش رفتاری با همسایگان سفارش می كرد تا آنجا كه گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد كرد.
۷. خدا را! خدا را! درباره *قرآن*، مبادا دیگران در عمل كردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند.
۸. خدا را! خدا را! درباره *نماز* همانا كه ستون دین شماست.
۹. خدا را! خدا را! درباره *خانه خدا*، تا هستید آن را خالی مگذارید، زیرا اگر كعبه خالی شود مهلت داده نمی شوید.
۱۰. خدا را! خدا را! درباره *جهاد* با اموال و جانها و زبانهای خویش در راه خدا.
۱۱. بر شما باد به *پیوستن با یكدیگر*، و *بخشش همدیگر*، مبادا از هم روی گردانید، و پیوند دوستی را از بین ببرید،
۱۱. *امر به معروف و نهی از منكر* را ترك نكنید كه بدان شما بر شما مسلط می گرداند، آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد.
۱۲. سفارش به رعایت مقررات *عدالت در قصاص* ای فرزندان عبدالمطلب! : مبادا پس از من دست به خون مسلمین فرو برید و بگویید: امیر مومنان كشته شد، بدانید جز كشنده من كسی دیگر نباید كشته شود. درست بنگرید! اگر من از ضربت او مُردم، او را تنها یك ضربت بزنید، و دست و پا و دیگر اعضای او را مبرید، من از رسول خدا (ص) شنیدم كه فرمود: (بپرهیزید از بریدن اعضای مرده، هر چند سگ دیوانه باشد.).
*غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد.*
🔹️ سردار مدافع حرم حاج مهدی نیساری درشب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد ، سردار نیساری فردی که برای شناسایی پیکر *شهیدحججی* به مقر داعش رفت وازطرف سیدحسن نصرالله لقب پهلوان مقاومت گرفت
🔹️ *ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسنحججی:*
◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
◇ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
◇ به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟"
◇ می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید.
◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟!
این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"*
◇ حاج سعیدحرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم."
◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد.
🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم.
◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم.
◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند.
🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."*
◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"*
◇ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟!
بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
◇ گفتم: "حاجآقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش."
◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بیبی که بگو."
◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو.
تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام."
◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."*
🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*