eitaa logo
مــصــــبـاح الـــهـــدیٰ💚
309 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
67 فایل
ما ، تیم نمایشی مصباح الهدی که بانوانی هنرمند و متعهد به مبانی انقلابی و اسلامی هستیم ، میخواهیم تئاتر رو به زبان ساده و با شیوه ی خانومانه و مذهبی بهتون یاد بدیم. . آیدی پیج اینستا : 👇🏻 @mesbahehoda . ارتباط با ادمین : 👇🏻 @khadem_hosseinam_128
مشاهده در ایتا
دانلود
❢حۍ عݪےاݪعاشقـــے♥️ ❢بشتاب بسوے بندگۍ📿😍 عاشقآن وقت نمآزاست 🕋 میگویند وقت نمآز دعابرای سلامتۍوفرج آقامون ✾صاحب الزمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف»✾ فراموش نشه🙂💔
یواش تر.....😭🚶♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸کارﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺧــــﺪﺍﺳﺖ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻘﺶ ﮔﻠﻪ ﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻘﺶ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﺸﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﺧﻮﺵ ﺑﺪﺭﺧﺸﯿﺪ.🌺 🌹☘🌹☘🌹☘ @mesbahehedayat
#اربابـ•∞ اَز تَمامِ عِشٓقمانـ♡ فآصله اشَ سَهمِ مَن استٖ اینْ هَمآن سَخت• تَرین قِسمت عآشقٰ♡شُدن استٓـ‌ #بطلبـ{} #اه_یا_ڪربلا #زینب‌بانو🎈. رویای لیلا✌️ @mesbahehedayat
یاابـاعـبدالله یعنی میشـہ مـنـم بـیامـ بـین زائراتـ😭💔 #ڪربلا #بطلبـ کپی آزاد✌️
[شبتون کربلایی🌙☄🥀]
°•\🍀🌺 اول صبح و #سلامی_به_مولا✋ تو خودت صبح دل انگیز جهانی به خدا پس تو ای صبح دل انگیز جهان، صبح بخیر #صلی_الله_علیک_یااباعبدالله #صبحتون_حسینی
سلام به همه✌️ رمان داریم چه رمانی😌 داستان زندگی دختری که به دست یک شهید متحول شد✌️ بریم برای بارگذاری رمان😉🏃‍♀
مــصــــبـاح الـــهـــدیٰ💚
سلام به همه✌️ رمان داریم چه رمانی😌 داستان زندگی دختری که به دست یک شهید متحول شد✌️ بریم برای بارگ
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا❄️ خوابتم که سنگین طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم،بهترم.شماهم یکم کمتر غر غر کنی،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت، -منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ... بہ قلم🖊 " "✨ 🤓 هرروز از ڪانال😌 @mesbahehedayat
مــصــــبـاح الـــهـــدیٰ💚
🎀🍃 🍃 #عشقینه #او_را♥️ #فصل_اول #قسمت_اول ♡﷽♡ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم، احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم... چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...! 42 تماس و 5 پیامک از سعید... 💕 واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم... -الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ -سلام عزیزدلم، خوبی؟ ببخشید خواب بودم! -خواب؟؟ تا الان؟؟ -باور کن راست میگم سعید... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم اصلا حال ندارم ... -جدی میگی؟؟ الان میام پیشت... -سعییییید نه بابا بفهمه عصبانی میشه. -از کجا میخواد بفهمه؟ مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉 -خب نه ولی... -ولی نداره که عسل. یه ربع دیگه پیشتم بای بای اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن، تو خونه باهم باشیم، اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد... بہ قلم🖊 " "✨ 🤓 هرروزاز ڪانال😌👇 @mesbahehedayat