🌴شبها نخواب تا اینکه یک ختم قرآن کرده باشی!
👈 روزی رسول خدا "ص" به امام علی "ع" فرمودند: یا علی پنج کلمه از علم برای تو بگویم یا پنج هزار دینار پول به تو بدهم❓
حضرت علی "ع" به پیامبر خدا عرض کردند:
اگر پنج کلمه علمی به من یاد بدهید بهتر از کل دنیاست.
رسول خدا فرمودند:
- شبها نخواب تا اینکه یک ختم قرآن را خوانده باشی
- شبها نخواب تا اینکه هزار دینار صدقه بدهی
- شبها نخواب تا اینکه یک بنده بخری و آزاد کنی
- شبها نخواب تا اینکه خودت را از آتش آزاد کنی
- شبها نخواب تا اینکه هزار رکعت نماز بخوانی
امام علی "ع" عرض کردند: یا رسول الله مگر در یک شبانه روز میشود همه این کارها را انجام داد
پیامبر بزرگوار اسلام فرمودند:
🌸🍃شبها قبل ازخواب سوره توحید، معوذتین (سوره ناس و فلق)، سوره حمد و آیه اول تا آیه پنجم سوره بقره را بخوان که اگر بخوانی یک ختم قرآن کردهای.
🌸🍃اگر بر من و اهل بیت من ده مرتبه صلوات بفرستی؛ مثل اینکه هزار دینار صدقه دادی.
🌸🍃اگر این عبارت را ده مرتبه بگویی انگار که یک بنده خریده ای و آزاد نموده ای:
« واِذا قَرَأتَ لا اله إلا الله وحدَهُ لاشریک له, له المُلک و له الحَمد یُحیی و یُمیت و هو حیٌ لا یموت بِیَدهِ الخَیر و هو علی کل شیٍ قدیر»
🌸🍃اگر موقع خوابیدن ده مرتبه بگویی (لا حول ولا قوه إلا بالله العلی العظیم) مثل اینکه خودت را از آتش آزاد کرده ای.
🌸🍃و اگر این ذکر را ده مرتبه بگویی
«یفعل الله ما یشاء به بقدرته و یَحکُم ما یرید به بعزته» یعنی خداوند هر چه بخواهد به قدرت خودش انجام میدهد و به هر چه اراده کند حکم می کند، مثل این است که هزار رکعت نماز خواندهای
كتاب احسن الحديث ص١٥٥.
#یا_مهدی
بیا ای یوسف زهرا گره بگشا ز کار ما
که از وصلت رسد جانا به پایان انتظار ما
بیا تا یوسف کنعان شود همچون زلیخایت
فدای روی زیبایت که برد از دل قرار ما . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💐
🌼➼┅═🌼═┅┅─
هدایت شده از ⚕پاد کرونا-دکتر سعید محسنی⚕
💠الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
✅ پویش بزرگ ختم صلوات، به نیت سلامتی و فرج امام عصر ارواحنا له الفداء
و رفع بلا از ایران اسلامی و مردم جهان
🔹هر کس به اندازه توان خود سهیم شود
🙏در لحظات غروب جمعه (شب سوم شعبان) راس ساعت ۱۹ با قرائت دعای فرج، همه خانواده بزرگ ارتش دست به دعا برخواهیم داشت.
🔹وعده ما امروز ساعت ۱۹ کانال خانواده بزرگ ارتش
#خانواده_بزرگ_ارتش 🇮🇷
@family_artesh
💠 پویش بزرگ ختم صلوات به نیت سلامتی و فرج امام عصر «عج» ، دفع بلا از ایران اسلامی و مردم جهان
الف، نذر 14صلوات
ب، نذر 100صلوات
ج، نذر 1000صلوات
شما کدام گزینه را انتخاب کرده اید؟
ساعت 19امروز منتظریم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان موفق چگونه انسانی است؟
🔰حکم #ورق_بازی یا پاسور بدون برد و باخت و تماشا کردن بازی 👆👆
⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️
هدایت شده از راه بھشـتی 🇮🇷🇵🇸
ًًًًٍٍٍٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚ
ضدعفونی کننده طبیعی درست کنید:
باتوجه به مضرات موادشیمیایی نظیر(وایتکس،و الکل،انواع ژل شست و شو دهنده و...)که بعنوان ضدعفونی کننده برای مقابله با ویروس کرونا مورد استفاده قرارمیگیرد و باعث ضعف شدید ریه و تنگی نفس می شود بهترین و قوی ترین ضدعفونی کننده های طبیعی و مفید رو خدمتتون معرفی کنم
🔻ضدعفونی کننده هوا🔻
افشانه گلاب،آویشن👌
مواد لازم👇
یک لیوان دم کرده یاجوشانده ی آویشن
2قاشق غذاخوری سرکه طبیعی
یک استکان گلاب
محلول رو داخل یک افشانه نگهداری کنید و هر روز
3 بار توفضای خونه و محل کار اسپری کنید و لذت ببرید☺️
🔻ضدعفونی کننده دست ها و سطوح مختلف🔻
5لیوان آب
1لیوان سرکه طبیعی
نصف استکان گلاب(اختیاری)
بهترین و قوی ترین ضدعفونی کننده👌
باخیال راحت استفاده کنید و از زندگی لذت ببرید☺️👌
😊
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*
*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت
بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*
*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*
*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*
*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی*
*چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی*
*دادند دو گوش و یک زبان از آغاز*
*یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*
⚠️ این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم ؛
▪️شـــــنیدم
▪️گفتنـــــد
▪️میـــگویند
خدای متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید:
🌹وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً🌹
🍃🌸سوره اسراء آیه (36)
« چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب ،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد.
هدایت شده از حسینیه حضرت علی اکبر(ع)
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
#معامله با #طفل 👦
در سه صورت #معامله با #طفل مانعى ندارد:
1⃣👈 طرف معامله در واقع ولىّ طفل باشد و #طفل_وسيله رساندن جنس يا پول گردد.
2⃣👈 طفل، طرف معامله است ولى يقين داشته باشيم كه اين كار با #رضايت ولى انجام مى گيرد.
3⃣👈اگر طفل #مميز باشد و چيز كم قيمتى را كه معامله آن براى بچه ها #متعارف است معامله كند.
📗 #منابع:
۱.توضیح المسائل مراجع ج ۲ م ۲۰۸۲
۲. استفتائات مکارم ج ۱ ص ۱۶۵ س ۵۸۴
۳. استفتائات آیت الله بهجت ج ۳ س ۴۱۷
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🌺☘️💐🎋💐☘️🌺
#مقام_معظم_رهبری
شماها که #جانباز هستید، همین الان در حال #مبارزهاید ... همین که شما روی #ویلچر نشستهاید یا روی #تخت دراز کشیدهاید یا با محرومیّت از #بینایی_چشم یا #دست یا #پا، دارید در کوچه و بازار حرکت می کنید، یک مبارزه است .
چرا ؟
چون نشاندهندهی #ابتلاء و #محنت بزرگ این ملّت در یک دوران سخت است ، شما در واقع مثل یک تصویر ، مثل یک تابلو ، دارید #جنگ را و #دفاع_مقدس را به همه کسانی که شما را میبینند نشان می دهید ...
خودِ این #حضور شما و نفْس وجود شما ، یک #مبارزه، یک #بیان و یک #تبلیغ است .
۱۳۹۴/۶/۲۹
فرخنده میلاد با سعادت
#حضرت_ابوالفضل_العباس_ع
و روز #جانباز
#مبارک_باد
تصاویر پایین:
ساخت بیمارستان چینی در ده روز؛ به به و چه چه رسانههای داخلی
تصاویر بالا:
ساخت نقاهتگاه مجهز دو هزار تختخوابی توسط ارتش در دو روز👌
#ارتش_قهرمان_ایران