✨🌹✨
فعالیتـ امروز موڼـ رو هم ✨
نذر ظهور آقا صاحبـ الزماڼـ عج🤲🏼میکنیمـ
اڼ شاءالله مورد پسند آقا قرار گرفتهـ باشهـ❤️
خادمین عزیز اجرتون با امام زمانعج💐
نمیگم شبٺون شهدایے
ڪهخیریسٺ
بهڪوتاهیشب💫
میگویم
#عاقبتتانشهدایے
ڪهخیریست
بهبلندے سرنوشت:)
#عاقبتتونشهدایے
↫♡خوابڪربلانصیبتون🌺
~🦋~ @mesbaholhodaANSAROLHOSEIN
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آلودهترازمننبودبردَرتولی .. آقاتریازاینکہبرانیمراحسین🖤! :)
#حسینم
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سفر های کربلا ...
کربلایی #حسین_طاهری
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳ
برمـٰابرسـانید
دوایـےلطفـاً!
ازغصـهمریضیـم
شفـٰاییلطفـاً!
درنسخـه؎ماجـٰا؎دوابنویسید
یڪچـٰا؎غلیظڪربلـٰایـےلطفـٰا☕️!
💠 هزاران سال است که از عاشورا میگذرد و تو از خود میپرسی پس این همه شور و اشتیاق و این همه شتاب در این راهیان شیدایی کربلا چیست..؟ آن شراب طهورا که شنیدهای ساقی اش حسین است و کربلا میخانه ماست ...
#اربعین
#روایت_اربعین
#پست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشہ حُبِ تو جاری است در دل شیعه
خدا اِراده خیری برای ما کرده
#يا_ابا_عبدالله🥀
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جان 😭 حسین جانم🖤
قطعه ؛ [ صلی الله علیک یا اباعبدالله ]
#یا_اباعبدالله
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲۷
دلم پر بود...
چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود.
سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد.
بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها #مقاومت می کرد و بدنش به #دارو ها جواب نمی داد.
از خانه رفتم بیرون.
دوست نداشتم به #قهر بروم خانه آقاجون.
می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، #آرام می شوم.
رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخمهایش را فوری توی هم کرد.
_"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟
منظورش را نفهمیدم... پشت سرش رفتم تو صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد.
_"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا
بالای پله را نگاه کردم.. ایوب ایستاده بود.
+ توی خانه عمه من چه کار می کنی؟
با قیافه حق به جانب گفت:
_ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟
#نمیگذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد.
یا کاری می کرد که #یادم_برود یا اینکه با #هدیه ای پیش قدم آشتی میشد.
به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید.
حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان میکرد.
گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد.
اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد.
قند توی دلم آب، می شد
وقتی می خواندم:
" #بعدازخدا، تو عشق منی و این عشق، #آسمانی و پاک است. من فکر میکنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم"
ادامه دارد...