eitaa logo
مِـصـْღبـٰاحـُ الـْـهُــღدےٰٰ❣🇵🇸
309 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
﷽ ~بِسمِ‌رَبِ‌الشُهدآ♥️••• تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷❣️ هَـدَفِمونـ : رُوشــنـگَــری😊 کپی حلال❣️ آیدی خادمان: @Gangal_e_afra @khademehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
پادشاه عمان،ایران آمد،شاه گفت دختران ایرانی دراختیارش بگذارند بعدگفته بود:این شبها خوشگذرانی کرد؟ تازه‌ داماد ناخوش نشود گفتند:هرشب۵،۴ دختر در اختیارش بود.دخترهای ایرانی تمیز شده‌اند و او خیلی آنهارا دوست دارد منبع:یادداشتهای علم۶،ص۱۷۰
شهیدی که در قبر خندید روایت مادر شهید محمد رضا حقیقی: «باور نکردم. خنده؟ گفتم شاید احساساتی شده‌اند. آخر مگر می‌شد جسدی که پنج روز توی سردخانه بود و گردنش به حدی خشک شده بود که برای درآوردن پلاک مجبور شدیم زنجیرش را پاره کنیم، بخندد؟! خودم صورتش را دیدم. یخ زده بود. نه، امکان نداشت این اتفاق بیفتد. اولش نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده. فشار جمعیت زیاد شده بود. کشان کشان جلو رفتم و بالای لحد نشستم. سر محمدرضایم را به سختی چرخاندند. آن‌قدر قشنگ خندیده بود که هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. گونه‌هایش مثل یک آدم زنده گل انداخته بود و از لبخندش هفت تا از دندان‌هایش مشخص بود. من نمی‌دانستم محمدرضا چه دید که توی قبر خندید، هیچ‌کس نمی‌دانست، اما هر چه نشانش دادند، خیلی زیبا بود. آن‌قدر زیبا که هنوز خنده‌اش یادم نرفته و مطمئنم که به آرزویش رسیده بود چون بعدها توی دفترچه یادداشتش دیدم شعر حافظ را که می‌گفته «وانگهم تا به لحد خرم و آزاد ببر» تغییر داده و نوشته است: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر.»
💚͜͡🌱 وَلَاتَکِلْنِی‌ إِلَی خَلْقِکَ خُدایامنو بہ بنده هاٺ نسپار:) 💚¦⇠ ✨¦⇠ 📲¦⇠
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[🌱| ] مـــن حاجتـــی دارم‌؛ به خود امام زمان بگم بده، یا مستقیم از خـدا بخوام⁉️
فاطمه مشتاق او❤️ حیدر به او مشتاق تر❤️
😉🌱 😌↶🍉 📚"مُـــــنتصِر🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی دانـشـجـوی پـیـرو خـط امـام ؛ شھـید مدافع حـرم محـمد جونے اسـت✨ » ✍🏻" غیــداء مــاجـد"🌸 📋'' یـوسف سـرشار''🌿
ایـن کـتاب از زبـان شخصیـت هاے مختلف همچـون پدر، مادر، خواهر، برادران و دوستان به کودکـی تا شهـادت شهید جونی پرداخته است. 
-🌸بخشےاز‌کـتـ📕ـاب: بـا احتـیاط بہ شکلـی کـه مبـادا فاطمـه از خـواب بیـدار شود(محمـد نمےتـوانســت گریـۀ دخـترش را هنگـام خـروج از منـزل تحـمل‌کنـد)به سمـت در🚪منـزل به‌ راه ‌افـتاد🍃. کنـار در کـیفش را روے زمـین گذاشـت و بدون ایـنکه حتـۍ لحـظه‌اے نگاهـش را از فاطمـه بـردارد ؛ او را به اتـاق برگـرداند و در تخـتش🛏 خـوابـاند. هر زمـان می‌خـواستـم رابطـۀ پـدر دختـرے را با همـۀ جزئیـــات زیبایـش ببـینم ، به آن دوتـا نگـاه می‌کـــردم 💌!..(: -مطالعـه کتـــاب «مُنتصر» در فراکتـاب: www.faraketab.ir/b/27786?u=705799