+به تازگی از یه جایی سر در آوردم... چه جوری شد رو نمی‌دونم ولی خیلی غم داشت...

🌱از اونجا رفتم یه جایی دیگه یه محفل کوتاه بگم این داستانو برای خودم که تجربه خوبی بود شاید مورد نیاز حال شمام باشه✌️

اولش خوشحال شدم گفتم کمکی ازم برمیاد و انجام میدم دو شب تو فکر بود خدایا چرا قبول کردم کاش رد میکردم شاید نتونم شاید نشه شاید حقش ادا نشه نمی‌دونم ....عذاب وجدان داشتم و همش تو فکر که نتیجه چی میخواد بشه💔

تو ذهنم کلی مطلب آماده کردم و صبح شد و هر چی منتظر شدم خبری نشد .... با خودم گفتم حتما کنسله دیگه با خیال راحت داشتم صبحونه میخوردم و....

🥀یه دفعه گوشیم زنگ خورد و منتظر بودن و منم سریع آماده شدم رفتم یعنی هم ترس داشتم هم نگرانی هم تو دلم میگفتم، حیفه نرمو و رفتم

+سرساعت رسیدیمو....

+رفتیم داخل....

📎🔺از چندین در و بازرسی با کلی مهر و موم رد شدیم و رفتیم داخل #زندان_فریابی_گنبد

گوشیمو تحویل دادم ...چندین بار گشتن و رفتم داخل پشت سرمم تموم درا قفل میشد رفتم جلو وارد

رفتم حرفامو شروع کنم، میکروفن رو گرفتمو‌،وارد بند #نسوان شدمو کلی دختر و خانوم هم سن سال و بزرگتر از خودمو اونجا دیدم هر کدومشون یه جوری دلشون شکسته بود آنقدر فضای زندان دلگیربود اصلاااا نمیتونستم حرف بزنم ....به سختی شروع کردم و فقط اشک ریختن یکی شون بچه شو همونجا تو زندون دنیا آورده بود و تو بغلش داشت بهش شیر میداد🥀😭