eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
816 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
34 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـوینـد: شھـٰادت‌‌مھرقبولیسـت‌ڪہ‌بردلـت‌ میخـورد... شُھـدآ‌دلـم‌لایق‌شھـٰادت‌نیسـت‌اما؛ شمـٰاڪہ‌نظرڪنیداین‌کویرتشنہ‌ دریا‌میشَـود...♥️ https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
4_5802991482549833169.mp3
45.92M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت بیست و چهارم: بازار شام...(قسمت ول) https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
بخوانید خاطراتی از همرزم شهید مصطفی صدرزاده 👇👇👇 پارسال ؛ در ماموریت اول من و به سوریه؛ دقیقا روز چهارشنبه هفتم محرم و 29 مهر 94.. ما به در خواست معرفی شدیم به نیروهای خط شکن و از ما خواسته شد که سازماندهی آموزش رو به عهده بگیریم.. همون روز با صدرزاده (سیدابراهیم) و محمدتقی و یکی از بچه ها رفتیم شناسایی منطقه روستای سابقیه روبه روی خلصه والحمره.. با منطقه که خوب آشنا شدیم ، به مقر برگشتیم و بعد از ناهار از اونجا رفتیم پادگان ارتش سلاح ولباس گرفتیم.. بعد با نیروهای خط شکن آشنا شدیم که آقامصطفی صدرزاده ما رو به اونها معرفی کرد.. درگیر سازماندهی نیروها وبرنامه هامون بودیم که دستور اجرای عملیات اومد..🌷 هدف هم پس گرفتن الحمره وخلصه از دشمن بود..✌️ شب به ما بیسیم دادن و دستور حرکت داده شد.. سوار ماشین شدیم و به طرف روستای سابقیه حرکت کردیم.. به من و محمد تقی دو گروه بیست نفره نیرو دادن که برای عملیات بزنیم به خط.. در روستای سابقیه نیروها رو جمع کردیم وباهاشون صحبت کردیم..نم نم بارون پاییزی هم میبارید و من ومحمدتقی برای این که خیس نشیم رفتیم توی یه مغازه نشستیم...همه جا تاریک و هواهم سرد بود.. بعد به ما اطلاع دادن که جناح راست باشما.. اگه گفتن بزنین به روستای قراصی کنار الحمره شما بزنین به روستا.. دستور حرکت داده شد..حرکت کردیم..حدود ساعت هشت ونیم شب از داخل روستا رفتیم به طرف باغی که معروف بود به باغ مثلثی ؛ جایی که بعدا اولین شهیدشهرستان نکا اونجا به شهادت رسیده بود حدود چند هفته بعد 🍃 توی باغ نیروهای دیگه مستقر بودن ؛ به نیروهامون گفتیم همین جا می مونیم تا ببینیم تکلیف چیه.. دو ساعتی اونجا موندیم.. من و محمدتقی به هم نگاه می کردیم و می گفتیم کدوم سمت باید بریم؟ بلاتکلیف بودیم..رفتیم پیش مصطفی (سیدابراهیم) ؛ دیدیم نشسته و داره با نقشه فرماندهان وتوجیه می کنه برای منم توضیح داد و با فرماندهان دیگه هم صحبت هایی کردیم و توجیه شدند و خلاصه دستور حرکت داده شد.. من ومحمدتقی با یکی از بچه ها کنار ستون حرکت می کردیم.. دیگه اذان صبح شده بود..روز هشتم محرم.. و بچه ها درهمون حالت نمازهاشون وخوندن و..رسیدیم به هدف..✌️ به نیروها گفتیم زیر درخت زیتون سنگر کندن ونشستن داخل سنگرها تا از خمپاره ها درامان باشن.. من پیش مصطفی موندم ؛ محمدتقی با یه دسته چندنفری رفت جلوتر ، ویکی دیگه از بچه ها باچند نفر رفتند به یه جناح دیگه.. در همین موقع درگیری ها شروع شد و تیرباران دشمن وما بود و.. که محمدتقی بیسیم زد وگفت: " اینجا داره شلوغ میشه" به مصطفی پیغامش وگفتم و به من گفت هرچی می خوای نیرو باخودت ببر.. منم باچند نفر نیرو حرکت کردیم.. داشتیم می رفتیم که سه تا خمپاره همزمان در نزدیکی مون زدن سریع درازکشیدیم ..وبعد بلند شدیم..رفتم توی سنگر پیش محمدتقی..به سمت مون مدام شلیک می کردن..در همین فاصله آقا مصطفی با بیسیم به ما گفت بریم سمت روستای قراصی ؛ برای پاکسازی و تصرف روستا..🌷 -ادامه دارد.... (قسمت اول ) https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
آرزومه راهی مشایه شم کربلایی شم باهات همسایه شم:) 💔
این روزای من با مداحی و یاد زائرایی که دارن قدم به قدم میان تا برسن به تو شروع و به حسرت و دلتنگی ختم میشه:)
دارم میرسم به اونجا که سید مجید بنی‌فاطمه میخونه : ‌ دم غروب میگیره دلم نگو حرم که میره دلم همه رفیقام رفتن من موندم و آه... :)💔
شرط عشق جنون است ... ما که ماندیم ، مجنون نبودیم 💔
آه کربلا ...
14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹 ✨🍃 🌹 خاطره شهید مصطفی صدرزاده زمستان79 بسیار سرد بود و سنگینی آمده بود. بچه ها برای فوتبال بیرون رفتند. زمان برگشتن به خانه چند توله با وضعیت جسمی بد دیدند. دلشان به حال زبان بسته ها سوخت و آن ها را با خودشان به خانه آوردند.👏 وقتی وارد خانه شدند، مصطفی برای اینکه رضایت مرا بگیرد، مدام می گفت: مامان اینا میخورن، مادرشون با تیر زدن. دارن از گرسنگی میمیرن ، قول میدیم بدون بهشون دست نزنیم. از آنجایی که کاملا باروحیه من آشنا بود وقتی توانست رضایتم را بگیرد ،در پوست خودش نمی گنجید. حدود برای این زبان بسته ها بالای پشت بام جای گرم با درست کردیم تا جان بگیرند و بتوانند از خودشان دفاع کنند. مصطفی از همان بچگی با تمام بود، حتی موقع راه رفتن مواظب بود جایی که ها هستند پا نگذارد. 👏💕 تا جای که وقتی در خانه میدید حاضر نبود آن ها را با دمپای بزند. او را بیرون می برد و می گفت باید بگذاریم زندگی کنند....🌹 . یک روز باغ رفتیم زمانی که داشتیم برای نشستن جایی پیدا می کردیم. یک دیدیم، مصطفی گفت: کاری باهاش نداشته باشید ، شما تو حریمش اومدین و براش مزاحمت ایجاد کردین.☺️ 🌹 ✨🍃 🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
🌹بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🌹 🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج 🎁هدیه به روح مطهر امام ره و شهدا سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات کانال و هدیه به روح پدر بزرگوارم و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها 🍀 هدیه به امام حسین ع و شهدای کربلا و امام حسن ع و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم‌امیرالمؤمنین داود اسماعیلی محل شهادت نجف اشرف در مبارزه با نیروهای آمریکایی متجاوز سرلشکر شهید خلبان حسین لشگری شهید مدافع حرم سجاد باوی شهید مدافع حرم حسین دارابی 🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀 مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده. 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 برای گرفتن جز مورد نظر به آیدی خادم کانال پیام بدهید . 👇👇👇👇👇 @Zsh313 ﷽📖جزء۱ ﷽📖جزء۲. ﷽📖جزء3. ﷽📖جزء4. ﷽📖جزء5⇦ ﷽📖جزء6. ﷽📖جز7 ﷽📖جزء8⇦ ﷽📖جزء9⇦ ﷽📖جزء10⇦ ﷽📖جزء11 ✅ ﷽📖جزء12 ✅ ﷽📖جزء13 ✅ ﷽📖جزء14✅ ﷽📖جزء15 ✅ ﷽📖جزء16⇦ ✅ ﷽📖جزء17. ✅ ﷽📖جزء18⇦ ✅ ﷽📖جزء19✅ ﷽📖جزء20 ✅ ﷽📖جزء21 ﷽📖جزء22⇦ ﷽📖جزء23⇦🌼 ﷽📖جزء24⇦ ﷽📖جزء25 ﷽📖جزء26 ﷽📖جزء27⇦ ﷽📖جزء28⇦ ﷽📖جزء29⇦ ﷽📖جزء30 اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام جهت اطلاع از جزء های باقي مانده به کانال شهید بقایی مراجعه کنید 👇👇👇👇 @farmandemajid ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d