*باران رحمت الهی*
_موضوع داستان: طنز_
روزی باران شدیدی می بارید. ملا پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که
یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم.
💠🔹🔷💠🔷🔹💠
💥شعری فوق العاده زیبا؛ احسنت به شاعرش
♦️عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.
♦️هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا!
♦️این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا
♦️هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا!
♦️عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو
♦️هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا!
♦️این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش
♦️هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا!
♦️این یکی در عمق دجله,آن يکی آنتاليا
♦️هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا!
♦️این یکی با گازخردل, آن يكي با گاز پارس.
♦️هردو میسازند اما این کجا وآن کجا!
♦️عده ای کردند کار و عده ای بستند بار
♦️هردو فعالند اما این کجا و آن کجا!
♦️باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب
♦️هر دو تا رفتند اما این کجا وآن
♦️آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک
♦️هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!
♦️عده ای بر تار شیطان میتنند چون عنکبوت.
♦️عده ای بر حق وجاویدند اما این کجا و آن كجا؟ 👌👌👌
💠🔹🔷💠🔷🔹💠
زنه زنگ زده رادیو میگه :
50 ساله با شوهرم ازدواج کردم خیلی بدبینه چیکار کنم؟
مشاور: یکمی دیگه تحمل کن بلاخره یکیتون میمیرید...😂
*((گندم)) از ((گندم)) بروید ((جو زجو))*
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
📚📚📚📚📚📚📚📚
ارباب: به غلام دستور میدهد که مقداری تخم گندم بر زمین زراعتی او بپاشد
غلام بر خلاف دستور ارباب مقداری تخم جو در آن کشتزار می پاشد
اینک وقت برداشت است محصول رسیده است ارباب داخل کشتزار میشود همه جا را محصول جو پر کرده است، جای تعجب است باید سّر کار را از غلام پرسید
ارباب: مگر من دستور نداده ام که گندم در این جا بکاری، چرا بر خلاف دستور من عمل نمودی و بجای گندم جو کاشتی؟!
غلام: گمان کردم از جو هم گندم میروید
ارباب: احمق دیده ای کسی جو بکارد و گندم بچیند
غلام: پس چطور تو مرتکب گناه می شوی و امیدوار رحمت خدا می باشی؟!
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جوزجو
📚منبع: درسهائی از تاریخ یا داستان زنده ها
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
📚📚📚📚📚📚📚📚
هدایت شده از کانال ܫࡎـــܝ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐܝ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️
یک نفر در بارگاهت چشم تر میآورد
یک نفر هم نذر پاهای تو سر میآورد
یک کبوتر را میان صحنتان دیدم به چشم
بهر جاروی حریمت بال و پر میآورد
من یقین دارم نسیمی که به پرچم میخورد
از دل خونم برای تو خبر میآورد
آرزویت را اگر در گور بردم ، عاقبت
در حریمت ، باد ، از خاکم اثر میآورد
💞السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
1_50676973.mp3
2.44M
#صبح_است_و_سلام
#ای_شه_کرببلا
ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰِّ ﺑْﻦِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ
ﺍَﺻْﺤﺎﺏِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ
#با_صدای_دلنشین💖_امام_خامنه_ای💖
❗️لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ...!
از گرما مینالیم، از سرما فرار میکنیم
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم ...
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ ...
✍ #پروفسور_حسابی
┈••✾•🌿🍂🌿•✾••┈
💫#تلنگر✨
🍂پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
👨پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
پسری پولدار،
اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند
و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
👌پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...
#تلنگر_داستان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅طنز جبهه😂😂😂😂
به سلامتی فرمانده🕵
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 😒 راست میگن؟!
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
شادی روح طيبه همه شهدا ، به خصوص سردار شهید "مهدی باکری" صلوات🙏
_
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷🌷🌷
داستان شب📖☕️
*ثروت واقعی*
موضوع: پندانه
مردی خسیس تمام دارایی هایش را فروخت و طلا خرید...
او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد
او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد
همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت
او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد
رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت:
این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید
بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر می شود.
دارایی شما حساب بانکیتان نیست.
دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که از آن برای استفاده درست و برای یاری رساندن به دیگران به گردش درمی آورید👌👌👌
*پسند* ❤️ *فراموش نشه*
📖 *داستان
در زندگي آموختم
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.
آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.
آموختم
گاهی برای بودن باید محو شد.
اموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.
آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم