🍃🍁حکایت🍁🍃
🎵جرج جرداق(نویسندۀ مسیحی) :
🍁هنگامیکه این حکایت را مینوشتم از #شوق_علی (علیه السلام)و #محبّت وی به کودکان و بی سرپرستان، #اشکم بر روی کاغذ میریخت و نوشته ام را خیس میکرد و آن حکایت اینست:
🍁علی(علیه السلام) شبی برای خانوادۀ بی سرپرستی انبانی از غذا بُرد ولی دید #کودک_یتیم نا آرام است،از علّت گریه اش پرسید:گفت:بچه ها در کوچه به من میگویند: #تو_پدر_نداری.!
👈امام فرمود:به آنها بگو: « #امیرالمؤمنین (علیه السلام)خلیفۀ مسلمین پدر من است».
🍁بچه آرام نگرفت وگفت:بچه ها در کوچه #اسبی دارند و من ندارم،علی علیه السلام چوبی فراهم کرد و به وی داد شاید خوشحال شده،آرام گیرد؛اما کودک یتیم که از #فراق_پدر و نوازشهای پدرانه توان خویش را ازدست داده بود و یاد سیمای پدر وی را بی تاب کرده بود و پی در پی بهانه میگرفت ،گفت:من اسبی میخواهم که بر او سوار شوم و مرا حرکت دهد و راه برد.
👈امام و #رهبرمسلمانان در دل شب #کودک_یتیم را بر پشت خود سوار کرد و آنقدر به شکل #اسب گرداند تا کودک در پشتش به #خواب رفت و او با دلی شاد به بستر رفت.
📚حکایات برگزیده ، صفحه۱۳۰.
🌸🍃⛔️🍃🌸