در
┏┓
┃┃╱╲
┃╱╱╲╲
╱╱╭╮╲╲
▔▏┗┛▕▔
╱▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔╲
╱╱┏┳┓╭╮┏┳┓ ╲╲
▔▏┗┻┛┃┃┗┻┛▕▔
بمانیم
حیف نون تو خونه اش مهماني داشت از يكي از مهمانها خواست آواز بخونه.
مهمون گفت : آخه ديروقته، همسايه ها ناراحت ميشن
حیف نون ميگه: اصلاً مهم نيست .سگ اونا هر شب تا صبح پارس ميكنه😂😂😂
قدیما اگه باباها از دست بچه شون ناراحت میشدن می گفتن کاری نکن از ارث محرومت کنم ها
دیشب با بابام دعوام شده می گه کاری نکن که پسوورد اینترنت خونه رو عوض کنم
سریعا خم شدم شصت پاشو ماچ کردم
صحبت اینترنته میفهمی😑😂
من هم به عنوان کسی که مقداری از سرمایه زندگیم [ده هزار تومن بابت جریمه کتابخونه] رو صرف ادبیات جهان کردم، نوبل آقای ایشیگورو رو تبریک میگم.
😁😬
مرد : زن تو بازم رفتی سه دست لباس با هم خریدی ، آخه نمیگی من این همه پول رو از کجا بیارم ؟!!
زن : 💁نه ... مگه من فضولم !😳😆
یه سری هم رفتیم پرنده شکار کنیم, کمین کردم و با کلی دقت شلیک کردم
پرندهه داشت میفتاد زمین داد میزد آخه کدوم احمقی کلاغ شکار میکنه؟😂😂🤣😂
غصه ی پختن غذای فردا مهمترین دلیل سفید شدن موی مادراست 😑
من یه بار این دغدغه رو گرفتم نزدیک بود برم سمت اعتیاد که والدینم از مسافرت برگشتن😐😁😂
عجب رسمیه رسم زمونه
قــصــهی بـرگ و بـاد خزونه
مـــیرن آدمـــا
از او نـــا فــــقـــط
خــاطــره هـاشــون بـه جـا مـی مونه
کجاست اون کوچه چی شد اون خونه
آدمـــاش کـــجــان خـــدا مــی دونــه
بـوتـه یـاس بابا جون هنوز
گوشه باغچه توی گلدونه
عـطـرش پــیــچیـده تا هـفـتــا خونـه
خـــودش کجـاهـاست خدا می دونـه
مـــی رن آدمـــا
از او نـــا فــــقـــط
خــاطــره هـاشــون بـه جـا مـی مونه
تسبیح و مهر بی بی جون هنوز
گـوشــه تـاقــچــه تـوی ایـوونـه
خودش کجاهاست خدا می دونه
خودش کجاهاست خدا می دونه
مـــیرن آدمـــا
از او نـــا فــــقـــط
خــاطــره هـاشــون بـه جـا مـی مونه
پـرســیـد زیـر لـب یـکـی با حـسـرت
پـرســیـد زیـر لـب یـکـی با حـسـرت
که از ما بعدها چی یادگاری به جا می مونه
مـــیرن آدمـــا
از او نـــا فــــقـــط
خــاطــره هـاشــون بـه جـا مـی مونه
@shamimmarefat5
🌷 خاطرات جبهه 🌷❤️
سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستان، طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: من بند کفش شما هستم. یکی از برادران، نفهمیدم خواب بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد. جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردند😐😁😁
آخرین باری که نظر من برای کسی مهم بود به سالها پیش برمیگرده ...
ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺟﺎﺕ رو ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ ﯾﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ؟
خیلی حس خوبی بود ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﻭﻧﺠﺎ 🚶😐
میدونی، تو زندگی همیشه اینجوریه که با یه پیامک از یه نفر میتونی خوشحال ترین فرد جهان باشی و با یه پیامک دیگه از همون فرد میتونی غمگین ترین فرد جهان باشی.😌☺️☺️
پیامک های واریز به حساب و برداشت از حساب از طرف بانک رو میگم😍😜😜