-
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترڪ ڪام خود گرفتم تا بر آید ڪام دوست!
I حـافظ I
-
-
به ڪوۍ میڪده گریان و سرافڪنده روم
چراڪه شرم همۍ آیدم ز حاصل خویش...
I میـڪــده I
-
-
بگذاشتیــم، غم تو نگذاشت مرا
حقا ڪه غمت از تو وفادار تر است
I میــڪــده I
-
-
در سیاهۍ میتوان گل چید از آب حیات
گریه را باشد اثر، دامان شبها بیشتر...
I میـڪــده I
-
-
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پاۍ بند هواۍ نفسانۍ
خودپرستان نظر به شخص ڪنند
پاڪ بینان به صنع ربانۍ!
I سعـدۍ I
-
-
لافِ عشق و گِله از یار، زهۍ لافِ دروغ
عشقبازانِ چنین، مستحقِ هجرانند...
I حـافظ I
-
-
به نظرم وقتۍ حافظ میگه:
"عاشق ڪه شد ڪه یار به حالش نظر نڪرد؟
اۍ خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست"
تنها ابتهاجِ ڪه صلاحیت داره جواب بده؛
"عاشق منم ڪه يار به حالم نظر نڪرد
اۍ خواجه درد هست و لیڪن طبیب نیست"
I حـافظ - ابتهاج I
-
-
پیشِ من، نُه آسمان، پشمۍ ندارد در ڪلاه
میدهد زاهد فریبِ عصمتِ عمامهام ...
I بیدل دهلوۍ I
-
-
در ڪوۍ تو معروفم و از روۍ تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده...!
I سعـدۍ I
-
-
هر ڪس بد ما به خلق گوید
ما سینه خود نمۍخراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم...
I میـڪـده I
-