فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️مگه از سنگه... چه کنم باز دلم تنگه...
#شب_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸👈اداره فرهنگی و هنری ،اردوها وفضاهای پرورشی اداره کل آموزش وپرورش استان قم با همکاری دانشگاه هنر واندیشه اسلامی برگزار میکند :
#روزشمار
🟠 یادتون هست که
🖐️ سه روز دیگه
#آخراشه
دانشآموزان خلاق،جمعشون جَمعِه
بدون شما صفا نداره...
خودت رو برسون🏃🏃
🇵🇸
#آخراشه
#ظلم_تاریخی
#کودکان_معصوم
#به_پایان_نزدیک_میشوند
#اداره_فرهنگی_هنری_اردوها_فضاهای_پرورشی
@Akharasheq
https://shad.ir/akharasheq
◉━━━━━━─────
سلام دخترای گلم.یه گروه تشکیل دادیم توی ایتا برای آًار مصباح الهدی.
عزیزان در مورد امام زمان و حضرت زهرا سلام الله علیها هر کدوم اثر داریر مثل...
نقاشی....طراحی....پادکست....موشن گرافی
ویدئو کست....داستان کوتاه.....یا.......
بفرسته تا برای مسابقه ارسال کنیم.
اول برید توی سامانه
مای مدیو.... نورینو .....مسابقات قرآن و عترت....مصباح الهدی ثبت نام کنید.
شرایط دریافت نمره انضباط ۲۰ در نوبت اول
🔹کسب نمره قبولی در تمام دروس امتحانی
🔹ثبت نام وشرکت در جشنواره خوارزمی( تحویل عکس ثبت نام در جشنواره خوارزمی به دبیر مربوطه؛ حتی باشرکت در دو محور
🔹عدم تاخیر وغیبت در تمام امتحانات نوبت اول
✍با احترام مدیر دبیرستان شهید میثمی۲
شرایط دریافت نمره انضباط ۲۰ در نوبت اول
🔹کسب نمره قبولی در تمام دروس امتحانی
🔹ثبت نام وشرکت در جشنواره خوارزمی( تحویل عکس ثبت نام در جشنواره خوارزمی به دبیر مربوطه؛ حتی باشرکت در دو محور
🔹عدم تاخیر وغیبت در تمام امتحانات نوبت اول
✍با احترام مدیر دبیرستان شهید میثمی۲
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علم پزشکی پاسخ می دهد: آیا غیرمذهبی ها بیمارترند؟
برگرفته از کتاب علوم نوین در اسلام 📕🔬
👇👇👇👇👇👇👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/1883701900C3707b83b58
باسلام دخترای گلم.
با این لینک وارد گروه مصباح الهدی بشید
و آثار خودتون رو درمورد حضرت زهرا و امام زمان(عج)جهت مسابقه بفرستید.
موفق باشید...
اسلامی
🌍حالا دیگر؛
دنیا با همه ی بزرگی اش؛ برایم کوچک شده!
می توانم بگویم که دیگر کم آورده ام!
🌧باران که می بارَد دلتنگم...
🔆آفتاب که می تابد دلگیرم...
🌾انگار هیچ چیزی دیگر خوشحالم نمی کند...
❓نمی شود بیایی؟
🍃سلام قرارِ دل های بی قرار...
#سلام_امام_زمانم
طرح امین دبیرستان شهید میثمی۲
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ فصل سي و یک🔶 🔸قسمت٩٦ - حتي اگه حادثه اي هم پيش نياد، چون روند تكثير جمعيت به طو
⚘﷽⚘
#به_وقت_رمان
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٧
انگار خجالت ميكشيد در صورت بقيه نگاه كنه.
به هر حال اين مسائل بود تا يكي-دو سال بعد كه يه روز بابا با قيافه در هم و ناراحت اومد خونه. هر چي ازش پرسيديم كه چي شده، جواب درست و حسابي بهمون نداد. فقط يه بار گفت: (اين بشر عجب موجوديه ها! چه طور اصلا نميشه به ظاهرش اعتماد كرد! يا آدم خيلي زود فريب ظاهر رو ميخوره يا بقيه خيلي راحت تغيير شخصيت و رفتار ميدن) و ديگر چيزي نگفت، يعني به ما نگفت، فردايش از طريق مادر خبردار شديم كه آقاي محلاتي با خانم شهيد رسولي ازدواج كردن. راستش ما هم اول باورمون نشد.
ثريا در حاليكه معلوم بود خيلي مجذوب خاطره شده، پرسيد:
- چرا؟
- آخه يكي-دو باري كه توي همين مهمونيها بحث از چنين مسائلي ميشد، برعكس بابا كه از روي شوخي يا جدي هميشه از ازدواج مجدد طرفداري ميكرد و ميگفت كه كسي نبايد كاسه داغتر از آش بشه و حلال خدا رو كه نميشه حروم كرد و از اين حرفها، آقاي محلاتي هميشه مخالف بود. يكي از دلايلش هم اين بود كه ميگفت: (اجراي اين عدالتي كه اسلام ميگه بايد بين زنها برقرار بشه خيلي سخت و مشكله) حالا در كمال ناباوري خودش دست به همين كار زده بود.
عاطفه زير لب زمزمه كرد:
- عجب! ميگن كه ادميزاد شير خام خورده است، هيچ اطمينوني بهش نيس آ.
- همين مسئله هم باعث شد كه ارتباط ما به كلي با هر دو خانواده قطع بشه. اين طور كه مامان هم ميگفت بابا حتي توي اداره هم با آقاي محلاتي خيلي سر سنگين و سرد برخورد ميكرد. فقط يه بار مامان بهش گفت كه (شما خودت هميشه از ازدواج مجدد طرفداري ميكردي) بابا با ناراحتي جواب داد كه: (حرف با عمل خيلي فرق داره خانم! آدم توي حرف خيلي چيزها رو ميگه، ولي تو عمل ميبينه نمي تونه قبول كنه. اون هم كسي مثل آقاي محلاتي و خانمي مثل خانم رسولي، آخه از اونها ديگه
بعيد بود. اون زن دوستش بود! ) مامان هم ديگه چيزي نگفت. فقط چند باري جلوي ما، اون هم نه جلو بابا، فقط جلوي ما به اقاي محلاتي بد و بيراه گفت كه چه طور دلش اومده چنين كاري بكنه. (خودش زن به اين خوبي داشت. به خدا من فقط دلم به حال خانم محلاتي ميشوزه. بدون اون زن بيچاره داره چي ميكشه! حالا اگه باز هم يه زن نا جنسي داشت آدم قبول ميكرد. ولي آخه ديگه زني قانعتر و سازگار تر و مومنتر از خانم محلاتي هم پيدا ميشه! اون هم آقاي محلاتي كه اينقدر ادعاي زن دوستي اش ميشه! بيچاره خانم محلاتي! ) تا اينكه بعد از شش ماه يه روز خانم محلاتي اومد خونه ي ما.
جمله سميه دوباره نفس را در سينه همه حبس كرد. فهيمه هيجان زده پرسيد:
- اومده بود قهر، نه؟
سميه نفس عميقي كشيد:
- نه! اومده بود درد دل كنه. يا اينكه بهتره بگم اومده بود تنبيه كنه. اومد و آتش به ما زد و رفت.
- مگه چي گفت؟
- گفت كه پيشنهاد ازدواج آقاي محلاتي و خانم رسولي رو خودش به آقاي محلاتي داده، ميگفت حتي خودش رفته بود خواستگاري خانم رسولي!
آه از نهاد همه بلند شد. ثريا پرسيد:
- ولي چرا؟ چه طور چنين چيزي ممكنه.
- ميگفت كه بعد از شهادت آقاي رسولي وضع خانواده ي آقاي رسولي خيلي ناجور ميشه. گفتم كه اونها دو تا خانواده ي كاملا نزديك به هم و صميمي بودند. به حدي كه خانم رسولي و محلاتي هم علاقه ي زيادي نسبت به همديگه پيدا كرده بودن. ظاهرا بعد از شهادت اقاي رسولي، خانم محلاتي مرتب ميرفت و به خانواده رسولي سر ميزد، حتي به جاي آقاي محلاتي.*
طرح امین دبیرستان شهید میثمی۲
⚘﷽⚘ #به_وقت_رمان ☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٩٧ انگار خجالت ميكشيد در صورت بقيه نگاه كنه. به هر حال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٨
ميگفت (هر چي به محلاتي گفتم زير بار نرفت كه بره و بهشون سر بزنه. ميگفت از روي اونها خجالت ميكشه. ميگفت اگه اونها ازش بپرسن كه جنازه آقاي رسولي، بهترين دوستت چي شد، من چه جوابي بهشون بدم) من هم موقعي كه ديدم، اون قبول نمي كنه، خودم رفتم سراغ اونها. آخه چي بگم خواهر (بعد از شهادت اون مرحوم، اونها كه كسي رو توي تهرون نداشتن. اون يكي _ دو تا دوست و آشنايي هم كه دور و بر مرحوم رسولي بودن به بهانههاي مختلف رفتن دنبال كارشون و اونها رو تنها گذاشتن) اين حرف رو كه زد بابام از خجالت سرخ شد. حتي يه اشك هم از چشمانش بيرون زد. ولي بابام زود پاكشون كرد كه كسي نبينه. خلاصه اينطور كه خانم محلاتي ميگفت، اوضاع خانواده رسولي خيلي بد شده بود؛ هم از لحاظ اقتصادي و هم از لحاظ اجتماعي. ميگفت كه (بچه هاش بي سرپرست بودن. خودش تنها سرگردون بود. هر روز ميرفت سر كار، ولي يا كار بهش نمي دادن يا اينكه وقتي ميفهميدن زن شهيده، بهش نظر سوء پيدا ميكردن. همسايهها پشت سرش حرف مفت ميزدن. بچه هاش شبها از ترس خوابشون نمي برد. دختر كوچيكش، مهديه، سراغ بابابش رو ميگرفت. پسرش همون كه ۱۳-۱۴ سالشه دوستهاي ناباب پيدا كرده بود. اخلاقش بد شده بود و حرفهاي ناجور ميزد. خلاصه چي برات بگم. هر وقت ميرفتم اونجا كار ما دوتا شده بود گريه. اون مينشست گريه ميكرد و حرف ميزد. منم گريه ميكردم و گوش ميدادم، روز به روز هم زردتر و پژمرده تر ميشد. اين روزهاي آخر شده بود چهار تا تيكه استخوان. يادت كه هست، خانم به اون قشنگي به اون خوش برو رويي، ماشا الله هزار ما شا الله چه سر و وضعي داشت، مثل گل بود! ولي ديگه اين روزهاي آخر مثل يه گل پژمرده، خشك و بي حرارت شده بود به خدا هر وقت ميرفتم خونشون، دلم خون ميشد، براي خودش، براي بچه هاش! يه روز بهش گفتم چرا ازدواج نمي كني زن؟ گفت: (چي ميگي خواهر، به كي شوهر كنم كه نخواد بچه هام رو از من جدا كنه، مرتب به خودم و بچهها سركوفت نزنه. يا بايد جوون مجرد باشه كه از خودم كوچكتره و نه دركي از من داره، نه از بچه ها،
يا بايد مردي باشه كه زنش رو طلاق داده، تو زندگي اولش شكست خورده و حالا هم به من اعتماد نداره، يا اينكه ميگه بچه هات بايد ازت جدا بشن؟ يا بايد پيرمردي باشه كه ديگه حال و حوصله سر و صدا و شيطنتهاي بچهها رو نداره! اين بچهها اگه هم بخوان، يكي رو ميخوان كه جاي باباشون رو پر كنه، نه اينكه زندگي رو به دهن اونها و من تلخ كنه) از همين جا فهميدم كه به ازدواج راضيه، فقط ميترسه به كسي اعتماد كنه، واقعا هم اينقدر زجر كشيده بود كه ديگه از همه چيز به تنگ اومده بود. موقعي كه براي محلاتي گفتم زد زير گريه، گفتم: چت شده؟
گفت: زن و بچه ي دوست آدم مثل زن و بچه ي خودم آدمن، چه طور توقع داري اونها توي يه همچين وضعيتي باشن و من اب خوش از گلوم پايين بره. اون هم در وضعيتي كه هيچ كاري از دست من بر نمياد. نمي دونم كي جمله رو اون موقع گذاشت توي دهن من كه گفتم (خب پس برو باهاش ازدواج كن. هم تو بچههاي اون خدابيامرز رو دوست داري و بالا سرشون هستي، هم خانم رسولي ميتونه بهت اعتماد كنه)
اقاي... باور كنين چنان ترسيد و حيرت كرد كه گفتم الانه كه سكته كنه.*
#ادامــــــه_دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸