eitaa logo
طرح امین دبیرستان شهید میثمی۲
261 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
318 ویدیو
42 فایل
این کانال برای اطلاع رسانی برنامه های مجری طرح امین و اخبار مدرسه ایجاد شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
گروه جشنواره ادبیات،لطفا عضو شوید
گروه جشنواره ادبیات،لطفا عضو شوید
گروه جشنواره ادبیات،لطفا عضو شوید
گروه جشنواره ادبیات،لطفا عضو شوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ❣ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ... سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمايي.... و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کرده‌اند استغفار می‌کنی!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر محسن نوری حکایتی را از دوست 🥀شهیدش در دوران مدرسه نقل می‌کند: معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: برخلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی برگزار می‌شه. فردا زنگ سوم که تمام شد آمادۀ امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقهٔ دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای ازت امتحان نمی‌گیره و … می‌دانستم احمد طولانی است. احمد مقید بود که ذکر  تسبیحات را هم با دقت ادا کند. هرچه می‌گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول شد. همان موقع همه ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها را بیاره. مرتب از کلاس سرک می‌کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می‌کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود و نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پج پج می‌کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند با عصبانیت گفت از دست این 🖨دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه‌ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. درب باز شد و احمد در چارچوب درب نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی رو بعد از خودش توی کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سر جات! احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می‌کردم. احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من…! خیلی روی این کار احمد فکر کردم این اتفاق چیزی نبود جز نتیجۀ عمل خالصانۀ احمد. 📚عارفانه، زندگینامۀ شهید عارف احمد علی نیری، ص 24 ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ ✍ @meysami2                 کانال طرح امین دبیرستان شهید میثمی