فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
نصیحت آخر سال..........
شهید شدن حساب و کتاب دارد..
💠از شهر تماس گرفتند و گفتن برای یک کار فوری باید از محل پلیس را عازم مرکز شهر شوم، آرام آرام وارد خیابان آیت الله بروجردی شدم ، نرسیده به محل سابق پلیس راهنمایی رانندگی ،خودرویی را دیدم با پلاک غیر بومی که پشت شیشه عقب آن عکس پرچم انگلیس نصب شده بود، به همراهم گفتم کنار بزنید، ماشین ایستاد و پیاده شدم،با صمیمیت با راننده جوان خودرو احوالپرسی کردم، به او گفتم میدونی این پرچم چه کشوری است که روی خودروی تو نصب شده است؟ گفت آره پرچم انگلیس است.ولی جناب سرهنگ من مسافرم و عبوری به الشتر آمدهام و این پرچم را تزیینی زدم!
گفتم اینجا خاک ایران و جمهوری اسلامی و کشور امام زمان است و نه ملکه انگلیس.
مدارکتان را به من بدهید.این پرچم را پاک کنید و در موقع برگشت از شهر، بیایید پاسگاه پلیس راه،مدارکت را تحویل بگیر چون مهمان ما هستی جریمه ات نمیکنم.
عصر موقع بازگشت به پلیس راه مراجعه کرد، پرچم را پاک کرده بود.
او را بوسیدم و مدارکش را برگرداندم و
گفتم به نظرم هر چند شما جوان هستید و شاید عمدی در کارتان نباشد ولی درست نبود که شما با پرچم انگلیس در خاک ایران رژه بروید و این همه شهید دادیم انگلیسیها را بیرون کردیم.
خندید و قبول کرد وخیلی عذرخواهی...
از رفتار صمیمانهام بسیار تشکر کرد و گفت حقیقتاً باید زودتر پاک میکردم با لبخند خداحافظی کرد و تا بدرقه اش کردم...
نقل از زبان #شهید عبدالرحمان حقیقی مقدم، فرمانده پلیس راه سلسله و دلفان برای یکی از اصحاب رسانه شهرستان الشتر
ایشان چند روز پیش در حین مجاهدت و خدمت،جان خود را فدای مردم منطقه کرد...
اگر وَطنت را دوست نداری، از عاشقانِ وطن نپرس که برای چه میجنگند!
نادر ابراهیمی | آتش بدون دود
مبتلا
🔴 روزهای سخت #عملیات_عاشورایی_خیبر
روزهایی که پیام امام رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ شود
همون روزهایی که فرمان رسیده بود ، همه برند جزیره و بجنگند تا مجنون سقوط نکنه.
توی این هیاهو وارد خط مقدم #تیپ_سیدالشهداء علیه السلام شدیم.
قبل از اینکه به #دهکده ، که اوج درگیری بود برسیم اونقدر آتش دشمن سنگین شد که مجبور شدیم به زمین بچسبیم. همه جا رو گرد و خاک گرفته بود. دهها تانک دورما بودند و با گلوله مستقیم رزمنده ها رو نشونه میرفتند.
توصیف اون غوغا برای من خیلی مشکله.
یه مقدار گرد و خاک که خوابید سینه رو یه کمی ازخاک بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. یه تصویری توی ذهنم حک شد که تا عمر دارم یادم نمیره.
یه رزمنده به صورت افتاده بود که از کمر به پائین رو نداشت. معلوم بود که یکی از گلوله های مستقیم تانک نصیبش شده.
اما پشت لباس خاکیش که با خونش گلگون شده بود یه جمله ای نوشته بود که شرح همه ی سرنوشتش بود.
نوشته بود با خط خون…
🔷 کرببلا رفتن بس ماجرا دارد
یاد همه شون بخیر
(جعفر طهماسبی)