eitaa logo
عــشــقـ وآرامــشــ
1.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
16.1هزار ویدیو
61 فایل
تمامی فعالیت این کانال نذرظهوروسلامتی آقاصاحب زمان(عج)می باشد اگر مطالب اثرگزاربودصلواتی هدیه کنید به مولای زمین و زمان (عج) کپی کردی گوارای وجود
مشاهده در ایتا
دانلود
ناب 🔆گول خوردن نمازگذار يك مرد چادرنشين عرب آمد داخل مسجد شد و پيرمردى را ديد كه با خشوع و خضوع نماز مى گذارد، از او خوشش آمد و گفت : چقدر نماز خوبى مى خوانى ! نمازگذار گفت : من روزه دار هم هستم ، چون ثواب نمازگذار با روزه دو برابر نماز گذار بدون روزه است . چادرنشين به او گفت : بيا لطف كن و اين شترم را كمى نگه دار، چون كارى دارم مى روم انجام مى دهم و زود مى آيم . شتر را به او سپرد و به دنبالش كارش رفت . نمازگذار شتر چادرنشين را به سرقت برد. وقتى چادرنشين آمد نه نمازگذار و نه شترش را ديد و هر چه جستجو كرد فايده اى نداشت و اين شعر را خواند: نماز او مرا به شگفت آورد و روزه اش ‍ مرا به خودش جذب كرد، اما چه فايده كه با نماز و روزه ، شترم را به سرقت برد 📚سفينة البحار 1/ 177. https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت:" من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی." شاه با تحیر پرسید:" او کیست؟" حکیم گفت:" آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است." شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست. https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش
ناب 🔆خشم شيطان در برابر سكوت جابر بن عبداللّه انصارى آن مرد صحابى و يار با وفا حكايت كند: روزى مولاى متّقيان اميرالمؤ منين ، امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد كه شخصى مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى ، به قنبر غلام آن حضرت است ؛ و قنبر مى خواست تلافى كند و پاسخ آن مردبى ادب و تحريك شده شيطان و هواى نفس را بدهد. ناگهان اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام بر قنبر بانگ زد كه : آى قنبر! آرام باش و سكوت خود را حفظ كن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد. سپس افزود: ساكت باش و با سكوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شيطان را خشمناك ساز و دشمن خويش را به كيفر خود واگذارش نما. امام علىّ عليه السلام پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش كه هيچ مؤ منى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى خشنود سازد. و همچنين هيچ حركت و عملى همچون خاموشى و سكوت ، شيطان را خشمگين و زبون نمى گرداند. و بدان كه بهترين كيفر براى احمق ، سكوت در مقابل ياوه ها و گفتار بى خردانه او است .(1) حقير گويد: تأ ييد و مصداق بارز آن ، نيز كلام خداوند متعال است كه فرمود: (اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)(2)؛ وقتى با افراد نادان و بى خرد مواجه گشتيد، او را بدون پاسخ رها سازيد 1-الكنى و الا لقاب : ج 2، ص 294. 2-سوره فرقان : آيه 63. https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
ناب 📚داستان حبه انگور حاج اقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم. همسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود... مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید... زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را... مرد ناراحت شده میگوید: یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید الان هم داری میخندی جالب است خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود... همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود. مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته... به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید.... معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...، مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد. همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد... چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟ مرد در جواب همسرش میگوید..: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم.... مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند.... امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده، 400سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت... ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند... ⏳از الان بفکر فردایمان باشیم. https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش
ناب 🔆مكنده شير از پستان ولايت روزى امام على عليه السلام موقع خروج از منزل با گروهى برخورد مى كند و مى پرسد كه هستيد؟ جواب مى دهند كه از شيعيان شما هستم ! امام مى فرمايند: من در چهره شما نشان شيعيان خود را نمى بينم . آنان شرمگين مى شوند و يكى از آنان از امام مى پرسد: نشان شيعيان شما چيست ؟ امام سكوت مى كند و بعد مردى عابد به نام همام بن عبادة خثيم ، امام را سوگند مى دهد كه آن نشانها را بازگويد، و امام خطبه متقين را بيان مى دارند البته در نهج البلاغه سئوال همام درباره صفات پارسايان است او به امام مى گويد: متقين را برايم چنان توصيف فرما كه گويى آنان را به چشم مى بينم . امام در جواب او درنگ مى كند و سپس مى فرمايد: اى همام پرواى از خدا داشته باشد و نيكوكارى كن كه همانا خداوند با كسانى است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكارى باشند. همام به اين سخن قانع نشد و امام را سوگند داد ادامه دهد. اما به درخواست همام شروع مى كند و اوصاف متقين را مى فرمايد... وقتى كلام حضرت به اين جمله مى رسد.. دورى متقى از مردم بخاطر كبر نيست و نزديك اش به مردم بخاطر مكر نيست ؛ يكمرتبه همام فريادى كشيد و مرد. امام فرمود: به خدا سوگند كه بر او از اين مى ترسيدم ، و سپس فرمود: موعظه اى بليغ به اهلش چنين مى كند. 📚اوصاف پارسايان ص 35-27 https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌
ناب 🔆عیال عبدی شاعر عبدى (1) گفت : عيالم بمن گفت ، مدتى امام صادق را زيارت نكرده ايم خوبست به حج برويم و بعد به خدمت حضرتش برسيم ! گفتم : خدا شاهد است چيزى ندارم تا بتوانم بوسيله آن مخارج سفر را تاءمين نمايم او گفت : مقدارى لباس و زر و زيور دارم آنها را بفروش تا به مسافرت برويم ، من هم همين كار را كردم . همينكه نزديك مدينه رسيديم زنم مريض شد، بطورى كه مرضش شدت يافت و نزديك به مرگ گرديد. وارد مدينه شديم او را در منزل به حال احتضار گذاشتم و خدمت امام رسيدم ؛ وقتى شرفياب شدم ، ديدم امام دو جامه سرخ رنگ پوشيده است . سلام كردم و جواب داد و از حال زنم پرسيد جريان را به عرضش رساندم و گفتم : از او با نااميدى به خدمتتان آمدم . امام سر بزير انداخت و كمى تاءمل كرد، آنگاه سر برداشت و فرمود: بواسطه بيمارى همسرت محزونى ؟ عرض كردم : آرى فرمود غمگين مباش كه خوب مى شود من از خدا خواستم او را شفا دهد، اينك مراجعت كن مى بينى كنيز دارد شكر طبرزد به او مى دهد. عبدى گويد: با عجله برگشتم ، ديدم همانطور كه امام فرموده است ؛ پرسيدم خانم حالت چطور است ؟ گفت : خدا مرا سلامتى بخشيد، اشتها به اين شكر پيدا كردم . گفتم : از نزدت رفتم ماءيوس بودم امام از حالت پرسيد و من شرح احوالت گفتم ، فرمود خوب مى شود، برگرد، خواهى ديد كه شكر طبرزد مى خورد. همسرم گفت : وقتى تو رفتى من در حال جان دادن بودم ناگاه ديدم مردى كه در جامه سرخ رنگ پوشيده بود وارد شد و بمن گفت : حالت چطور است ؟ گفتم : مردنى هستم ؛ هم اكنون عزرائيل براى قبض روحم آمده است . آنمرد رو به عزرائيل كرد و فرمود: اى ملك الموت ! عرض كرد: بله اى امام ، فرمود: مگر تو ماءمور نيستى كه از ما اطاعت كنى و حرف ما را بشنوى ؟ عرضكرد: آرى . فرمود: من امر مى كنم كه مرگ او را تا بيست سال ديگر بتاءخير اندازى ، ملك الموت عرضكرد: مطيع فرمانم ، آن مرد (امام صادق ) با ملك الموت بيرون شد من بهوش آمدم (2) 📚1-ابو سفيان بن مصعب عبدى شاعر كوفى است (م 120) كه حضرت صادق درباره او فرمود: اى گروه شيعه اولاد خوتان را شعر عبدى بياموزيد كه او بر دين خداست . 2- بند تاريخ 5/89 - بحارالانوار 11/137 طبع قديم https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش
ناب 🔆آب لیموی شیرازی مرحوم شيخ عبدالحسين خوانسارى گفت : در كربلا عطارى بود مشهور و معروف ، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدى از او كردند. گفت : يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مى گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براى خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم ! گفتم : اين چه حرفى است مى زنى ؟! ديدم آهى كشيد و گفت : من سرمايه زيادى داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالى مرضى در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموى شيراز دانستند، آب ليموگران و كمياب شد. نفسم به من گفت : قدرى آب ليمو داراى چيز ديگر ممزوج به او كن و بوى آب ليمو از آن فهميده مى شد او را به قيمت آب ليموى خالص بفروش تا پولدار شوى . همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادى از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائى كه در صنف خودم مشهور شدم به (پدر پولهاى هزارهزارى ). مدتى نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم براى معالجه فايده اى نكرده است ، فقط همين آخرين متاع بود كه گفتم اين را بفروشند يا خوب مى شوم يا مى ميرم و از اين مرض خلاص ‍ مى شوم . 📚منتخب التواريخ ص 813 - دراالسلام عراقى . https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌
ناب 🔆به زحمت انداختن نفس ✨فضل بن ابى قره مى گويد: ما بر امام صادق عليه السلام وارد شديم و ديديم آن حضرت مشغول كار بر روى زمين خودشان هستند، پس گفتيم : فداى شما گرديم ، يا به ما بفرمائيد اين كار را انجام دهيم يا به غلامان خود! فرمود: نه بگذاريد خودم كار كنم ، من مايل هستم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه با دست خود كار كرده و با سختى دادن به خود در طلب رزق باشم سپس فرمود: حتى على (علیه السلام ) نيز نفس خود را براى طلب حلال به زحمت مى انداخت  📚شنيدنيهاى تاريخ ص 47 - محجة البيضاء 3/147 https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
ناب 🔆حق السکوت امیرالمومنین حضرت على عليه السلام فرمود: خليفه سوم در شدت گرماى نيمروز، كسى را از پى من فرستاد كه به نزد او روم ، پس من با مقنعه و سرانداز نمودن لباسم ، به نزد وى رفتم ؛ در حالى كه او بر تخت خواب خود لميده و چوبى در دست داشت و مقدار فراوانى مال شامل دو كيسه ورق و طلا در جلوى رويش ‍ نهاده بود. او همينكه مرا ديد، بمن گفت : از اين پولها هر چقدر كه مى خواهى بردار تا شكمت پر شود، همانا كه تو يا على مرا آتش زدى ! گفتم : اگر اين مال از خود تو باشد كه از طريق ارث يا بخشش يا درآمد تجارى به آن دست يافته اى من نسبت به آن يكى از دو كس خواهم بود، يا مى گيرم و تشكر مى كنم ، يا رد مى نمايم . اگر از بيت المال باشد كه حق مسلمانان و يتيمان و درماندگان در آنست پس ‍ والله نه تو مى توانى آن را به من عطا كنى و نه من مى توانم آن را بگيرم .! سپس از جا برخاست و شروع كرد با چوبى كه در دستش بود مرا زد، سوگند به خدا، من او را از زدن چوب (بر سر و بدنم ) رد نكردم تا وقتى كه حاجتش ‍ برآورده شد (عقده اش خالى شد). پس من لباسم را بر سر كشيدم و بخانه ام برگشتم و گفتم : خدا خود ميان من و تو حَكَم باشد، اگر من تو را امر به معروف كردم يا نهى از منكر نمودم . 📚با مردم اينگونه رفتار كنيم ص 82- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 9/16 https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‎‌‌‎
ناب 🌱 روزۀ دزد! ✍️عارفی می‌گوید: روزی دزدان به قافلۀ ما حمله کردند و اموال‌مان را غارت نمودند. پس از آن، همگی نشستند تا غذا بخورند. یکی از آن‌ها کنار کشیده بود و چیزی نمی‌خورد. به او گفتم: چرا غذا نمی‌خوری؟ پاسخ داد: من امروز روزه‌ام! با تعجب گفتم: دزدی و روزه گرفتن؟! گفت: ای مرد! این روزه، راه صلحی‌ست که با خدای خود باقی گذاشته‌ام… شاید روزی همین رشته نازک، مرا به او نزدیک کند. عارف می‌گوید: سال بعد، او را در مسجدالحرام دیدم که مشغول طواف بود. آثار توبه در چهره‌اش نمایان شده بود. وقتی مرا شناخت، لبخندی زد و گفت: دیدی آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد؟ 🌱 نتیجه: هر دل، روزنه‌ای به‌سوی نور دارد. حتی در دلِ کسی که خطا کرده، ممکن است جرقه‌ای از ایمان شعله‌ور باشد. هیچ نقطه روشنی را در وجود انسان‌ها دست‌کم نگیریم... شاید همان، راه بازگشت باشد. https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش
🔴 خیانت یک زن پس از آن که جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت، طبق دستور پیغمبر اسلام (ص) بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودی به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرحَب باشد برّه ای کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد. زن یهودی پیش از آن که برّه را تحویل دهد، از اصحاب سؤال کرد که پیغمبر خدا کجای گوسفند را بهتر دوست دارد؟ اصحاب اظهار داشتند: پیامبر خدا (ص)، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد. پس آن، زن یهودی تمامی برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصاً دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوی حضرت و یارانش نهاد. حضرت مقداری از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است. پس از آن، حضرت رسول (ص) آن زن یهودی را احضار و به او فرمود: چرا چنین کردی؟ او در جواب گفت: برای آن که من با خود گفتم، اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبی نمی رسد وگرنه از شرّ او راحت می شویم. و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید، ولی پس از آن جریان، حضرت به طور مکرّر می فرمود: غذای خیبر مرا هلاک، و درونم را متلاشی کرده است. ( بحارالا نوار: ج 21، ص 5 6) https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش
ناب ⚘آیا می‌دانید ماجرای شعر مشهور؛ ''با آل علی هر که در افتاد ور افتاد'' چیست و این اثر از چه کسی هست؟ این شعر را سید اشرف الدین حسینی (مدیر نشریه نسیم شمال) خطاب به نیکلای اول سزار یا تزار روسیه سرود....... بعد از اینکه نیکلای فرمان داد که حرم مطهر رضوی (ع) گلوله باران شود وگفت: حرم را زیر و رو می‌کنم تا ببینم چه کسی جلوی من را می‌گیرد... بحالت مستی توهین می‌کرد. دین و مذهب ما را نشانه می‌گرفت. اما همان شب بطور نامحسوس و بطور معجزه آسایی که هیچ پزشکی علتش را نفهید به درک واصل شد. صبح که منتظر دستورش بودن با جنازه......... روبرو شدند. اکثریت فرماندهان یا جنون گرفتن یا فرار کردن، بعضی‌ها هم بقدرت اهلبیت سلام‌الله علیها پی‌برده و متاثر شدند... در همان روز بطور ناباورانه طبع شعر آقا سید اشرف‌الدین شعله‌ور می‌شود. شعر کامل را بدین ترتیب سرودند: دیشب به سرم باز هوای دگـر افتـاد در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد چشمم به ضریـح شه والا گهر افتاد این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد: با آل‌علی هرکه درافتـاد، ورافتاد این قبر غریبُ الغُـرَبا، خسرو طوس است این قبر مُعین الضعفا، شمس شموس است خاک در او ملجأ ارواح و نفـوس است باید ز ره صدق بر این خاک درافتاد با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد حـوران بهشتی زده اندر حرمش صف خیل ملَک از نور، طبق‌ها همه بر کف شاهـان به ادب در حرمش گشته مشرف اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد اولاد علی شافع یوم عرصاتند دارای مقامات رفیـعُ الدرجاتند در روز قیامت همـه اسباب نجاتند ای وای بر آن کس که به این آل درافتاد با آل علـی هـرکه درافتاد، ورافتاد کام و دهن از نام علی یافت حـلاوت گل در چمن از نام علی یافت طراوت هر کس که به این سلسله بنمود عداوت در روز جزا جایگهش در سقر افتاد با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد هرکس که به این سلسله پاک جفا کرد بد کرد و نفهمید و غلط کرد و خطا کـرد دیدی که یزید از ستم و کینه چه‌ها کرد آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد ‌ای قبله هفتم که تویی مظهر یاهو ای حجت هشتم که تویی ضامن آهو ما جمله نمـودیم به سوی حرمت رو از عشق تو در قلب و دل ما شرر افتاد با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد... ⚘اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.⚘)🌻 https://eitaa.com/mhfstjjg کانال عشق و آرامش