eitaa logo
قرارگاه میقات
299 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
102 فایل
#میقات، پاتوق آخرالزمانیها... @rahgozaar https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 سلام عزیران همراه صبحتون منور به نور قرآن ومعطر به صلوات برخاتم انبیاء وخاندان پاک ومطهرش، آدینه تان خوش💞 🍃❤️@gonbadekabood
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻭ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺗﻮﺍﻧﺎﺳﺖ . ۱۲۰ @gonbadekabood
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی...!
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ 🌸 ♦️اللهم انى أخلصت بانقطاعى اليك ، و أقبلت بكى عليك ، و صرفت وجهى عمن يحتاج الى رفدك ، و قلبت مسألتى عمن لم يستغن عن فضلك ، و رأيت أن طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رأيه و ضلة من عقله ؛ 📖خدايا ، من بدون هيچ پيرايه و خالى از هر گونه شائبه ، مخلصانه و با تمام وجودم به درگاه تو پيوسته‌ام و از هر كس به تو محتاج است روى گردانيده‌ام و درخواست خود را هرگز متوجه كسانى كه خود به احسان تو نياز دارند ، ننموده‌ام ؛ زيرا دانستم نياز را از نيازمندان خواستن ، سفاهت عقل و گمراهى خرد است. 📚🖌انسان مومن به درجه ای از یقین رسیده است که باهمه وجود وقوای خود، خدارا می خواندچشم اوجز خدا را نمی بیند وگوشش جز ندای اورا نمی شنودو قلبش غیر اورا به خاطر نمی آورد وعقلش غیر برهان رب را نمی شناسد. لذا هر انسان مخلص وخالص، چشم دل بر باب حضرت حق دوخته وبر در غیر او رفتن را حکایت از کوتاهی در شناخت و شعور می داند. 📜مولی علی در مناجات شعبانیه به درگاه معبود اینگونه عرضه می‌دارد: «هب لی کمال الانقطاع الیک» خدایا بریدن گسستن کامل وبه تمام معنا از ماسوا وپیوستن به خود را به من ارازانی بدار.🤲 @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb ❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄🌸❄️🌸❄️
👇👇👇👇 ◀️ دستور شهيد برونسي به میرزا جواد آقا !!! مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند، به دلیل تواضع زیادشان امام جماعت نمی شدند مگر به زور. ایشان به ما می فرمود: شما از من جلوتر هستید. خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده ها داشت. یک شب ایشان به تیپ امام جواد(ع) آمدند و سخنرانی کردند. بعد که سخنرانی تمام شد، موقع نماز بود، اما قبول نمی کردند بروند جلو و امام بایستند. آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه فرمود: شما دستور می دهی؟ آقای برونسی گفت: من کوچكتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می کنم. علامه گفت: نه پس خواهش را نمی پذیرم. بچه ها گفتند: خوب آقای برونسی! مصلحتا بگوئید دستور می دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت سر این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز. بعد از نماز، علامه حال عجیبی داشت، شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می ریخت، مي فرمود: دوست عزیزم از جواد فراموش نکنی و حتماً ما را شفاعت کن ◀️ شلیک گلوله با خرج ذکر توسط میرزا جواد اقا روز اولی که میرزا جواد آقا تهرانی، عضو مجلس خبرگان رهبری به جبهه آمده بودند، من ایشان را شناختم. دیگران فکر می کردند ایشان یک روحانی پیر معمولی است که به اهواز آمده و با آن قد خمیده، عصازنان به رزمنده ها پیوسته است! یکی دو نفر هم همراهشان بودند. یک روز بعد از نماز گفتند حاج آقا می خواهند بروند خط! من گفتم: با من بیایید! فرمانده اجازه داد و ما عازم خط شدیم. من ایشان را به سنگری که خودم ساخته بودم بردم. سنگر هم با فاصله از قبضه بود. چرا که پس از آنکه ما ده تا گلوله می زدیم، عراقی ها دویست تا گلوله در همان جا خالی می کردند! برای همین پای قبضه با بلوک سنگر یک نفره ای ساخته بودیم که به محض شروع آتش باران عراق، توی آن جاگیر می شدیم و دیگر امکان هیچ تحرکی هم نداشتیم! میرزا جواد گفتند من هم می خواهم شلیک کنم! گفتم: شما همین جا باعث تقویت روحیه ما هستید و همین جنگ است! ایشان گفت: نه سلاح کو؟ کو دشمن؟ ایشان را پای قبضه بردیم. به بچه ها سپردم که ده پانزده تا گلوله با ایشان بزنیم و فوراً ایشان را به عقب منتقل کنیم. جلوتر از ما، در نزدیکی دشمن، یک نفر دیده بان مستقر بود و به ما تصحیح تیر می داد. حاج آقا گفتند: من می خواهم گلوله را بیاندازم! گلوله ها هم سنگین بود و برایشان مشکل بود. لذا کمک کردیم و گلوله را تا کمر وارد لوله خمپاره کردیم و بعد تحویل حاج آقا دادیم. ایشان چند ثانیه گلوله را نگه داشتند و این دعا را زمزمه کردند: « یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فانکما کافیان وانصرانی ...» منتظر ماندیم که صدای دیدهبان از بیسیم بیاید و تصحیح بدهد که گفت: "اوه ! اوه ! امروز چه کار دارید می کنید؟" ایشان نمی دانستند که میرزا جواد آقا آنجا هستند. خمپاره اول به یک انبار مهمات خورده بود! دومی و سومی و چهارمی و پنجمی هم به همین طریق، همگی به اهداف مهمی برخورد کردند که دیده بان به ما خبر می داد. ◀️ شفاعت میرزا جواد آقا شرط گرفتن عکس در جبهه يك نوجوان بسيجي خدمت ايشان ‌رسید و گفت آقا بيائيد با هم يك عكس بگيريم، ايشان ‌فرمايند: من به شرطي با شما عكس مي‌گيرم كه يك قول به من بدهيد؛ قول بدهيد وقتي فرداي قيامت دست جواد را مي‌گيرند كه به طرف جهنم ببرند، بيائيد و مرا شفاعت كنيد! آن جوان قول داد و بعد آقا با او عكس گرفت منابع.. بیانات مقام معظم رهبری 1368/8/26 کتاب آیینه اخلاق خبرگزاری دفاع مقدس 🌿شادی روح آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی و شهدای عزیز صلوات⚘ @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟نبرد مجنون قسمت ۱۵🌟 "از مجنون تا رومادیه" زمانیکه دوربینها شروع به تصویر برداری میکردند، یکی از فیلمبردارها که با جرثقیل مخصوص سبددار در پشت دروازه جنوبی استادیوم بصره مستقر بود ظاهرا"هماهنگ کننده همه تصویر بردارها بود و از نمای بالا تصویر برداری میکرد. قبل از شروع فیلمبرداری با اشاره دستش سربازهای عراقی را از آغاز فیلمبرداری آگاه میکرد. بلافاصله همهٔ سربازها کابل هایشان را روی چمن می انداختند تا در تصویر سندی از شکنجه هایشان ثبت نشود. به محض قطع فیلمبرداری دوباره با اشاره دستش سربازها را مطلع میکرد و سربازها دوباره کابل هایشان را برمیداشتند و بجانمان می افتادند و ضمن کتک کاری آرایش ایستادنمان را بشکل دیگری تغییر میدادند. ظهر روز چهارشنبه ۱۳۶۷/۴/۸ بود و خورشید شدیدترین ساعات گرمای روزانه اش را به زمین میبخشد. اونقدر تشنگی بر جسم نحیف مان غلبه کرده بود که دیگر دیدمان را تار کرده بود. از شدت عطش حتی رطوبت زبان و فضای دهانم خشک شده بود و زبانم انعطافش را از دست داده بود، دیگر قدرت تکلم نداشتم هرچه میخواستم صدا بزنم و بگم *مای، مای* زبانم بسختی توی دهانم جابجا میشد و صدای خش خش و خشن زبانم که به دیواره دهانم کشیده میشد را گوشم می شنوید، در این حین بود که من بر اثر شدت تشنگی از حال رفتم و دیگر نفهمیدم چی شد... زمانی به هوش آمدم که آرام آرام بینایی و شنوائی یم بازگشت، دیدم سرم روی زانوی آزاده رمضان درخشانی هم گردانیم که بچهٔ وحدتیه دشتستان بود و یک بطری آب معدنی که بالایش بریده و شبیه لیوانی شده بود را در دست دارد و مشغول آب دادنم است. وقتی هوش و بینائیم بازگشت خودم کمکش بطری را گرفتم حین فیلمبرداری بود، چون همه ایستاده بودند، فقط من درازکش بودم که سرم روی زانوی هم گردانیم رمضان بود، چون فیلمبرداری که قطع می شد پس از کتک کاری و تغییر آرایش ایستادن به اسراء می گفتند بنشینند. پس از خوردن آب بدنم سرتا پا خیس عرق شد و قدرت نشستن پیدا کردم، رمضان چون خودش هم عطش شدید داشت ته مانده آب بطری را خودش سرکشید. رمضان بعدا" بهم گفت: وقتی دیدم تو از حال رفتی و با صورت روی چمن افتادی با چشم گریان از سربازای عراقی تقاضای آب کردم، سرباز مسنی که هنوزم چهره اش در نظرم مانده دوید و از سطل آبی که کنار زمین چمن گذاشته بود بطری بریده ای را آب کرد و بدستم رساند. شاید اگر قدری تعلل کرده بود، منم تمام کرده بودم. اون سرباز با سن حدود۵۵ ساله اش با بقیه بسیار متفاوت بود. خیلی رئوف نشان میداد، زمانیکه فیلمبرداری قطع میشد همه کابل توی دستشان بود و مشغول کتک کاری بودند، ولی این سرباز مسن فقط با سطل به اسراء آب میداد، اما عطش اسراء آنقدر زیاد بود که یک نفر جوابگوی بیش از ۲۰۰۰ نفر اسیر تشنه نبود. بنده به عینه دیدم این پیرمرد نظامی وقتی سطل آب را پر میکرد و برای اسراء می آورد چون همه ازش التماس آب داشتن و بطرف سطل حرکت میکردند، او نمی دانست سطل را به دست کدام اسیر بدهد به همین خاطر چشمهایش را می بست و سطل را دو دستی میگرفت و جلو می آمد تا به دست یکی برسد. چون نمی خواست التماس همه اسراء را ببیند و تبعیضی بینشان گذاشته باشد. خلاصه پس از حدود ۲ ساعتی که توی استادیم بصره بودیم، اتوبوسهایی که از قبل آماده شده بودن، وارد استادیوم شدن و به ترتیب سوار بر اتوبوس شدیم. من و دوستم کرمی توی اتوبوس کنار هم قرار گرفتیم، ردیف دوم سمت راست اتوبوس،کرمی کنار شیشه و من کنار پیاده رو، جلویمان دو تا از درجه دارهای مسلح عراقی نشسته بودند. کلا" شش نفر مسلح توی اتوبوس سوارشد دو نفر جلو چهار نفر در عقب اتوبوس. بیش از ۵۰ دستگاه اتوبوس پر شد و نزدیک به اذان ظهر به مقصد بغداد براه افتادیم... 🍃 خاطرات آزاده سرافراز غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان 🔵 ادامه دارد ... @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃اگر غلام خانه‌زادی پس از سال‌ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه‌دار شود و بگوید فردا من چه بخورم، این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می‌کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد که برای روزی فردایمان غصه‌دار و نگران باشیم. 🌟توکل الهی را روزی خود کنید 💫 روزتان پر برکت @gonbadekabood
🔵زندگی در آخرالزمان و حرکت در مسیر ظهور 🍃بداء در اصطلاح برای خداوند، آشکار کردن چیزی است که بر بندگان مخفی بوده و ظهورش برای آنان تازگی دارد. بر این اساس بداء، تغییری است که در مراحل فعل الهی صورت می گیرد. بدین صورت که فعل الهی برای ایجاد اشیاء، دارای هفت مرحله است: مشیّت، اراده، قدر، قضا، اذن، کتاب و اجل. این مراحل هفتگانه، قبل از عینیت پیدا کردن اشیاء است. تغییر در هر کدام از این مراحل فعل الهی، بداء نامیده می شود. لذا بداء مسبوق به علم الهی وقدرت است و با اين بيان روشن مي شود با توجه به قدرت مطلق خداوند از لحاظ عقلی هیچ منعی وجود ندارد که خداوند درهر فعلی از افعال خویش تغییر ایجاد کرده، در نتیجه بداء حاصل شود مگر آنکه در این بین برخی از افعال از جانب خداوند به عنوان وقایع حتمی و ضروری نام برده شود آنچنانکه شیخ طوسی، در كتاب الغيبه به این موضوع اذعان کرده و فرموده است هر چند بنابر تغییر مصلحتها با تغییر شروط اخباری که به حوادث آینده می پردازند، ممکن است دچار تغییر و تبدیل شوند جز آن که روایت تصریح کرده باشد که وقوع آن جریان حتمی است که (با توجه به اعتماد ما به معصومین (ع)) ما هم یقین به حدوث آنها در آینده پیدا می کنیم و قاطعانه می گوییم در آینده چنین خواهد شد. 📚عسكرى ،سید مرتضی،عقايد اسلام در قرآن كريم،تر جمه كرمى‏، محمد جواد،چ مجمع علمی اسلامی، ج‏2، ص 503. 📚 ر.ک شیخ طوسی،الغيبة،چ موسسه معرف اسلامی ،بی تا ، ص 431. 💫مقصود از لوح محفوظ (ام الكتاب) همان علم ازلى الهى است كه مقدّرات در آن ثابت و غیر قابل تغییر است. @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
حواسمون باشه، هر کسی، هر کسی ممکنه از کشتی انقلاب پیاده بشه پس روی سابقه افراد نظر ندیم و هر کسی ممکنه از کشتی دین پیاده بشه، از کشتی اهل بیت پیاده بشه ...
شما جوانان  اقشار ملت هستید که  باید این  نهضت  را همراهی  کنید، تا به  آخر. آنهایی  که  در بین  ما می خواهندتفرقه  بیندازند، به  غلط رفته اند! بین  اقشار ملت  تفرقه  نخواهد افتاد. صحیفه نور امام خمینی (ره) .جلد۷٫ص۱۶۵ @gonbadekabood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عقیله ایست که به عالم ظهور کرد قطعا تک است مکتب و بوتراب @gonbadekabood
در درون شهر کوران، دردها دارم ز بینایی نیما یوشیج @gonbadekabood
مداحی آنلاین - مادرت آسمان خوبی ها - مهدی رسولی.mp3
2.93M
🌸 (س) 💐مادرت آسمان خوبی ها 💐پدرت از اهالی والا 🎤 👏 👌بسیار دلنشین 🌷گلچین بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
🌟بیاییم هر صبح را شروعی جدید برای خود قرار دهیم شروعی بدون گناه و زیبا با رنگهای طبیعی و زلال 🌸صبحتان به زیبایی داده های خداوند🤗 @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
💞💞💞💞💞💞💞 💞💞💞💞 💞💞 💞 هر که خاموش شد گویا شد. هرکه چشم سر بست بینا شد. هرکه را حضور است نور است. هرکه را مراقبت است سرور است. چه اینکه کلید نیکبختی در مشت اوست ونگین پیروزی در انگشت او‼️ 🍃❤️@gonbadekabood
🌟نبرد مجنون قسمت ۱۶🌟 "ازمجنون تا رومادیه" توی اتوبوس من و کرمی چون در ردیف دوم و پشت سر دو درجه دار عراقی نشسته بودیم، جایمان مناسب نبود، بخاطر اینکه دستهایمان باز بود افسران عراقی نسبت به ما دو نفر که پشت سرشان نشسته بودیم حساسیت نشان میدادند و معلوم بود احساس خطر خلع سلاح میکردند، هر لحظه برمیگشتن و پشت سرشان را نگاه میکردن و به ما می گفتن: یالا نوم، تکیه بدهید و بخوابید. ولی من که نمی توانستم تکیه بدهم چون پهلو و کمرم ترکش خورده بود و اذیت میشدم. از طرفی شدت گرسنگی پنج روزه و تشنگی کجا مجال خوابمان می داد. مجبور بودیم هر وقت برمی گشتن پشت سرشان را نگاه میکردن ما تکیه بدهیم و چشم هایمان را ببندیم و دردش را تحمل کنیم. اسراء همه از شدت تشنگی صدای مای مای شان بلند شده بود. درجه دارها مسلح به سلاح کمری بودن و یکی از آنها کابلی در دست داشت که سرش را گره زده بود و مثله چماقی شده بود. می گفت: هر کس بگه مای با کابل میزنم توی سرش. البته این حرفها را مترجم خوزستانی برایمان ترجمه میکرد. ولی اسراء از شدت تشنگی مجبور بودن تقاضای آب کنند. هرکس می گفت مای بلند میشد و میرفت چند ضربه محکم با کابل توی سرش میزد. توی مسیر بصره تا بغداد گاهی اطراف جاده رودخانه یا برکه و تالابی بود، ولی اون درجه دار بعثی می گفت: مای ماکو، یعنی آب نیست. آنقدر عطش داشتیم که اگر کنار جوی فاضلابی هم ایستاده بود اسراء بی شک با ولع و اشتهای زیاد ازش میخوردند. به مترجم گفتیم بگو اتوبوس کناری توقف کند تا همه سیری از آبهای کنار جاده بخوریم، به محض ترجمه کردن پیشنهادمان اون درجه دار لعنتی بلند شد و همه را کلی کتک کاری کرد. در طول مسیر بصره تا بغداد بارها و بارها ماشینهای سواری شخصی را می دیدیم که یک تابوت و گاهی دو و سه تابوت که پرچم عراق دورشان پیچیده بود را روی باربند بسته بودن و از کنار اتوبوسهای اسراء سبقت می گرفتن و به سمت بغداد می رفتن. هر ماشینی که تابوت رویش بود اون درجه دار بلند میشد و با اشاره به اون ماشین میگفت: هذا شهید!!! و کلی ما را زیر کتک می گرفت. ابتدا نمیدانستیم منظورش چیست ولی با تکرار موضوع متوجه شدیم این تابوتها اجساد همان سربازان عراقی است که در عملیات مجنون به درک واصل شده اند. معلوم بود عراقیها اجساد کشته شدگانشان را خودشان از بصره تحویل می گرفتند و برای دفن می بردند. توی مسیر هر جنازه ای از کشته شدگان جنگ از کنارمان عبور می کرد، ما کتکش را می خوردیم. تا بغداد گاه و بی گاه ماشینهای حمل جنازه کنارمان عبور میکردند. ساعت حدود سه بعداز ظهر بود در حالی که حتی رمقی برای نشستن روی صندلی اتوبوس نداشتیم فکرم نزد خانواده ام بلاخص مادرم بویژه اینکه در آخرین مرخصی ۲۴ساعته ای که قبل از اعزامم به مجنون به زادگاهم بندرگناوه رفته بودم و پس از اتمام مرخصی و حین ترک منزل از بس مادرم گریه و بی تابی کرد چون روز چهارشنبه ۱۳۶۷/۴/۸ مأموریت سه ماهه ام به اتمام میرسید باید برمیگشتم پشت جبهه به همین دلیل و بخاطر تسکین آرامش روحی مادرم بهش قول داده بودم که روز چهارشنبه ۸تیر حتی برایم ناهار بردارد و هرکسی حدود ساعت ۳بعداز ظهر به بعد درب حیاط مان را کوبید بداند که منم و از جبهه برگشته ام. درحالیکه میدانستم باتوجه به قولم الان مادرم چشم انتظار برگشتم از جبهه است، برای دل غافل مادرم سخت دلم میگرفت که نمیداند اینک فرزندش با تنی زخمی و رنجور در دست دشمنش اسیر است و از نظر فیزیکی لحظه به لحظه دارد فاصله اش با خانواده دورتر میشود. در این حین ترمز ناگهانی اتوبوس که نزدیک بود به گاومیشی در کنار جاده برخورد کند فکرم را از خانواده به فضای اتوبوس آورد. سمت راست جاده و درطول مسیر تصاویر نقاشی شده صدام با تیپ و لباس کردی، عربی و نظامی روی دیوارهایی که خاص همین کار تعبیه شده بود توجه مان را بخود جلب می کرد و بر نفرت و انزجارمان می افزود و لعن قلبی مان را متوجه خودش میکرد. حدودای ساعت ۵ بعد از ظهر بود که تعدادی از اتوبوسها جهت سوختگیری جلوی یکی از پمپ بنزین های توی مسیر توقف کردند. صدای العطش اسراء اوج گرفته بود. یکی از افسران خودروهای اسکورت درب اتوبوس آمد و با درجه دارهای اتوبوس ما صحبتهایی کرد و رفت. بنظر میرسید به مراقبین عراقی توی اتوبوس اجازه داده بود که کولر اتوبوس را روشن کنند. چون پس از صحبتهای اون افسر راننده نظامی اتوبوس کولر اتوبوس را روشن کرد و سپس اون اسیر مترجم بهمراه یکی از درجه دارها رفتن پائین برای آب. طولی نکشید که اون درجه دار به همراه اسیر مترجم وارد اتوبوس شدن، یک قابلمه فلزی متوسط پراز آب سرد دستش بود. 🍃خاطرات آزاده سرافراز غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان 🔵 ادامه دارد ... @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb