📚معرفی کتاب 📭
قشنگ قلبت رو تکون میده این کتاب
اینو 👆بخونید تا با من هم عقیده بشید🦋
#رحمت_واسعه( بیان رحمت واسعه خدا،سیدالشهدا ع)
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
کانال رو جهت تبادل اطلاعات ،به همکاران و دوستان معرفی کنید ،سپاسگزارم🙏
فردا ان شالله آیت شناسی داریم🌿🌿
دو تا ویژگی این مکان باعث شد شکار عکاسی ما بشه👌😅
۱_ از فضای درب کرکره ای برای امر به معروف استفاده کردن
۲_ نسبت به میلاد ائمه هدی بی تفاوت نبودن و شادی و سرور این ایام رو به رخ دنیا کشیدن👏👏
خدا حفظشون کنه🌿🌿🌿🌿
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
#کاسب_معلم👌
#آیت_مدار
قسمت ششم
من خانه ی محکم می سازم 🪴
عنکبوت کوچک، که از مادرش جدا شده و از این پس باید به تنهایی زندگی کند، به راه افتاد و از تنهی درختی بالا رفت. به شاخهای رسید و تصمیم گرفت که در آنجا برای خود خانهای بسازد.
همچون مادرش، که با تارهای ابریشمی خود، خانه میساخت، او نیز دو برگ را انتخاب کرد و با تارهای خود، بین آن دو برگ، یک خانهی کوچک ساخت.
او از ساختن خانه خسته شده بود، و چون گرسنه بود، کنار خانهی تارکشی شدهی خود نشست تا شاید یک مگسی به آن تارها بچسبد و عنکبوت، آن را برای ناهار بخورد.🪰🪰
اما چند دقیقه از استراحت و انتظار او که گذشت، یک باد ملایم وزید و موجب شد که آن دو برگ تکان بخورند و با تکان خوردن دو برگی که خانهی عنکبوت در بین آنها ساخته شده بود، همهی تارهای خانهی او در هم ریختند و به هم چسبیدند.🕷🕸🕷🕸
عنکبوت کوچک خیلی ناراحت شد، چون خانهی اوخراب شد.🕷🕷
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
ناچار، از درخت پایین آمد و از محوطهی باغ خارج شد و به ساختمان مرد چوپان رسید. مرد چوپان برای نگهداری گوسفندهای خود، یک طویلهی بزرگ ساخته بود. عنکبوت با خوشحالی وارد شد، و از دیوار طویله بالا رفت و در گوشهی دیوار، محلی را انتخاب کرد و با تلاش زیاد، خانهای ساخت. این بار مطمئن بود که تارهای خود را در جای محکمی نصب کرده است که مانند آن دو برگ درخت، لرزان و سست نیست. خیلی خسته و گرسنه بود. کناری نشست تا استراحت کند. مگسی وز وز کنان پرید و چرخید و به تارهای خانهی عنکبوت نزدیک شد و بر آن نشست. اما متوجه شد که اسیر شده است. هر چه تقلا کرد، نتوانست نجات پیدا کند. عنکبوت کوچک به او نزدیک شد. این شکار اول او بود. با سختی مگس را گرفت.🔸🔸🔸
خب! حالا گرسنگی او با خوردن مگس رفع شد. بعد از غذا، مایل بود که استراحت کند. آرام آرام خوابید. او که مشغول چرت زدن بود متوجهی خطر نشد. یکباره احساس کرد که زلزله شده است.
#آیت_مدار
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
اطرافش را نگاه کرد و هراسان شد. خیلی ترسید. آنچه دید خیلی وحشتناک بود: یک بزغالهی جوان، با شاخهای کوچکاش، در کنج دیوار تلاش میکرد که تارهای خانهی عنکبوت را پاره کند. بالاخره آنقدر به بالا پرید تا سرش به تارها رسید و با شاخهایش، آنها را چید. کل خانهی سست عنکبوت، ویران شد و به شاخهای بزغالهی بازیگوش چسبید. عنکبوت به بالا پرتاب شد و روی پشت بزغاله افتاد و از آنجا به زمین غلتید.🐏🐏🕷🕷
سراسیمه شروع به دویدن کرد تا جانش را نجات دهد.
از طویله خارج شد و از کنار دیوار به دویدن خود ادامه داد. خسته و ترسیده، به در خانهی مرد چوپان رسید. وارد شد.
کنج دیواری را انتخاب کرد و بالا رفت. برای اطمینان، از گوشهی دیوار آنقدر بالا رفت تا به سقف رسید. زیر سقف، در کنج دیوار، با تارهای خود، یک خانهی پهن و بزرگ ساخت. دیوارها و سقف، تکیهگاه محکمی برای تارهای خانهی او بودند.
#آیت_مدار
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
پس از ساختن خانه، از خستگی زیاد، خوابید. معلوم نبود چقدر خوابیدن او طول کشید، اما وقتی بیدار شد پسرک بازیگوش چوپان رو دید که داره با عصای پدربزرگ بازی میکنه
پسرک عصای پدربزرگ را که در دست داشت، بلند کرد و به سمت خانهی عنکبوت دراز نمود! عصا به تارها رسید و با یک ضربه، کل خانهی عنکبوت ویران شد. عنکبوت خود را به دیوار رساند و از آن به سمت پایین دوید. به کف خانه رسید، و تمام سطح آن را دوید. از لای در خارج شد و بیهدف به دویدن خود ادامه داد و سعی نمود که در لای علفهای باغچه،پنهان بشه.جملهای که پسرک، هنگام خراب کردن خانهی او با صدای بلند گفت، عنکبوت را به فکر واداشت.
پسرک وقتی با عصای پدربزرگش خانهی عنکبوت را ویران کرد این جمله را با صدای بلند، با خود گفت: «اِهِه! خونهی عنکبوت چه خونهی سستییه! من وقتی که خواستم خونه بسازم، حتماً خونهی محکمی خواهم ساخت.». پایان🦋
#آیت_مدار
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
میتونید با این قصه ی جالب تصمیم سازی ،تصمیم گیری،قدرت و شهامت انتخاب ،تنبلی و سستی نکردن و ....را با بچهها تمرین کنید 🌿🌿🌿🌿
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر ظریف 👌👌👆👆
با صدا بشنوید و ببینید 🪴
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دین از غربت ما شکل گرفته...🌾🌾
با صدا بشنوید و ببینید 🎧
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱