I ditched the whole glorious, big party to meet you in the secret garden behind the house, between the rose bushes ..
but you never showed up.
یکی از دوست نداشتنی ترین حس ها هم اونجاییه که پیش خودت فکر میکنی چقدر دلت واسه این لحظه ها تنگ میشه، درحالی که هنوز تموم نشده.
تو یهو اومدی تو زندگیم. من نمیشناختمت.
اما چرا لبخند به لبم آوردی؟
چرا حرف زدن با تو بهم آرامش داد؟
چرا حرف زدن با تو شیرین بود؟