زخم های بی نظیری بر تن دارم اما
تو زیبا ترینشان بودی ،
عمیق ترینشان، عزیز ترینشان ..
" همین که گرفتاریاش را برطرف کنیم، میرود پشتِ سرش را هم نگاه نمیکند، انگار نه انگار که مارا برای رنجی که دچارش شده بود صدا زد.
سوره یونس - آیه ۱۲
اینجوری بگم که وقتی بین جمعیت نگاهش میکردم ،
همه فضا سیاه سفید بود و فقط اونو رنگی میدیدم.
"حتی اگر نباشم چشمهایم
نگاهت را مییابند
و دوست داشتنم
از همهی مسیرها عبور میکند
تا تو را ببوسد."
نگاهت میکنم و لبخند میزنم
جیبهایت از خونِ من پر شده
و لبخندهای من از گلولهها
سه بار شلیک میشود توی سرم:
دوستت دارم!
دوستت دارم!
دوستت دارم!
نگاهم میکنی و لبخند میزنی
نگاهم میکنی اما چشمهایت بسته است
لحاف را به دور خودت میپیچی
میگویی فقط میخواهی بخوابی
مثلِ همیشه اما کمی بیشتر.
وقتی از اتاق بیرون میآیی
حسابی مردهای
بعد با پیراهنی سفید کنارم چای مینوشی.
میبوسمت؛
بارها و بارها.
دهانت پر از خون میشود
میگویی مرگ را دوست نداری
و تجزیه شدن را.
میگویم عاشقت هستم و این بار
با هم میمیریم.
دکمههای پیراهنت را باز میکنم
جنازهات را از تنت بیرون میکشم
و خودت را به آغوش میکشم؛
خودت همیشه دوست داشتنیتر بودهای.
"حتی اگر نباشی چشمهایم
در همهی نگاهها تو را
جست و جو میکنند
و با تماشای هر بوسهای
دوست داشتنِ تو را به یاد میآورند."