eitaa logo
𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆...
227 دنبال‌کننده
629 عکس
38 ویدیو
6 فایل
𝑻𝒉𝒆 𝒐𝒏𝒍𝒚 𝒕𝒊𝒎𝒆 𝑰 𝒇𝒆𝒆𝒍 𝒂𝒍𝒊𝒗𝒆 𝒊𝒔 𝒘𝒉𝒆𝒏 𝑰’𝒎 𝒑𝒂𝒊𝒏𝒕𝒊𝒏𝒈 "𝑽𝒂𝒏 𝑮𝒐𝒈𝒉" جهت تجارت: @Minoota156 ناشناس:https://daigo.ir/secret/4142314459 (ناشناساتون پرتاب میشه دیلی) دیلی: https://eitaa.com/titabtalaiiiiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆...
سر کار
پای چپش ی‌کوچولو مشکل داره ولی خیلی باحال و قشنگه بنازم😭
هدایت شده از Hitoshi art🎨
باععععععع🦖✨✨
پرفکت
هدایت شده از سازمان کمونیستی
⭕️ دوستان میشه یه سوال بپرسم؟ لطفا فور کنید و جواب بدید. به عنوان یه ارتیست و نویسنده چه آرزویی برای طرحاتون یا داستانتون دارید؟ یه جورایی ینی میخواید به کجا برسید؟ هرچی جواب باشه بگید.
𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆...
⭕️ دوستان میشه یه سوال بپرسم؟ لطفا فور کنید و جواب بدید. به عنوان یه ارتیست و نویسنده چه آرزویی برا
میخام به جایی برسم که بتونم برای خودم چندین جهان خلق کنم و براش کارکتر بسازم و اینارو در قالب انیمیشن ارائه کنم...با گرافیک بالا...و اینکه میخام کرکتر خودمو بزارم توش....کلا خفن بشم🗿
هدایت شده از  Elen's mental asylum
تغییر آرت استایل تا کی🐒
𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆...
میخام به جایی برسم که بتونم برای خودم چندین جهان خلق کنم و براش کارکتر بسازم و اینارو در قالب انیمیش
عا راسی چندتا از بچه ها عم گفتم..واقعا میخام یجوری باشه که بتونم هر چیزی که تو ذهنمه رو بریزم رو کاغذ...
هدایت شده از ⋆
-
○صدای سکوت همه چیز وقتی شروع شد که با کلماتش مرا به اعماق اقیانوس تبعید کرد.گوش هایم را باور نمیکردم.عزیزترین فرد زندگی ام،همان کسی که میتوانستم شرط ببندم حتی اگر اسمان قرمز شود ترکم نمیکند. او بود که دردناک ترین جملاتی که تا به حال شنیده بودم را روی زبانش تاب میداد.نمیدانستم باید روی زانو هایم بیوفتم و گریه کنم یا فقط لبخندی اجباری و تلخ روی لبم بنشانم و انجا را ترک کنم.شاید هم باید مثل همیشه بیهوده داد و بیداد میکردم تا دلیل ان کلمات بی رحمانه را بدانم. اما در ان لحظه حس کردم زیر پایم نرم میشود و به شکل مایعی شفاف در میاید.اقیانوس وجودم مرا بلعید.انگار از قبل اشک هایم دریا شده بود.اوایل دست و پا میزدم.در اقیانوسی از احساساتی که نمیدانستم از کجا سرچشمه میگیرند.دیگر برای دست و پا زدن دیر بود.دریا از قبل مرا به درون خود میکشید. آب به ارامی در دهانم نفوذ میکرد.صدای جریان اب در گوش هایم میپیچید.سکوت بی انتهایی که تا به حال نشنیده بودم.چه آرامش تلخی! اشک هایم با اب ترکیب میشدند و با جریان اب میرفتند.تمام خاطراتم با او در ذهنم مرور شد.صدای خنده اش.آن روزی که به من قول داد هیچ وقت ترکم نمیکند.همان روزی که عهدمان را با انگشت کوچک بستیم نمیتوانستم باور کنم دارم انقدر ساده از دستش میدهم.همانقدر که بی صدا آمده بود رفت.به راحتی اغوشش.چشمانم را بستم و اجازه دادم دریا مرا ببلعد.دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. عزیز ترین دارایی ام قبلا رفته بود... چند روز گذشت.زندگی به روال عادی برگشت.جریان آب مرا به خشکی رسانده بود.اما انگار هنوز داشتم غرق میشدم.در دریای چشمانی که دیگر برای من نبود... در مترو،در مهمانی ها،در شلوغ ترین مکان ها.ادم ها میامدند و میرفتند. بعد از ان روز من همیشه زیر آب بودم.زندگی ام بدجور ساکت شده بود.آزاردهنده ترین سکوت عمرم...