فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خواب نازی رفته بود‼️😍
🔰 یکی از صحنههای خارقالعاده طبیعت اینجاست...😳
جلوهای از روایت شریف امام علی(ع) هم هست که میفرماید:
🔸النّاسُ نِیامٌ إذا ماتُوا انْتَبَهُوا
مردمان در خوابند،
چون بمیرند بیدار شوند!✨
🔻بچه توی رحم مادر خواب بود، چون به دنیا اومد انگار بیدار شد!! به زندگی توی اون کیسه آب تنگ و تاریک عادت کرده بود، اصلا فکرش رو هم نمیکرد یه جهان بسیار بزرگتر در انتظارشه؛ سبحان الله😍
#آیات_آفرینش🌱
#تولد_مرگ_از_رحم_مادر_است❤️
✅ اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اگه فرمانده هنوز یار میخوای...
🌟 قطعه ای از سرود جدید #فرمانده_مهدی
اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶#داستان #قصه
🌹 اهمیت نماز
📽 #انیمیشن_دیدنی از زندگی امام موسی کاظم (علیه السلام)
اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💔حسابش از دستم در رفته که چند شب دستگیری کردی ازم
🙏کسی نفهمید کسی ندید کسی التیام نداد کسی نگاهمم نکرد،ولی تو بودی و بلندم کردی
+التماس دعا رفقا🤲
#یاصاحب_الزمان😭
اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
✍️: « خودمان میخواستیم که شما آقابالاسرمان شُدید! »
داستانی واقعی در زمان یکی از حاکمان فاسد بنیعباس 👇
• او عادت داشت به سادات کُشی!
البته نسل کُشی شیعیان در قرنهای مختلف تا به امروز به مدلهای مختلف ادامه دارد.
• این حاکم فاسد، روزی یکی از سادات را که اتفاقاً سادات حکیم و نکته بینی بود دید.
گفت سؤالی از تو میپرسم اگر درست پاسخ دهی، از کشتنت صرف نظر میکنم!
• بگو ببینم: با این همه قدرتی که من دارم،
خدای تو خواسته من در چنین جایگاه قدرتی باشم، یا خودم این لیاقت را داشتهام و با اختیار و لیاقت خویش به اینجا رسیدهام؟
مرد سادات گفت: من یقین دارم هرچه بگویم تو مرا خواهی کشت. ولی بدان تو نه به خواست خدا در مسند قدرتی، نه به اختیار خودت!
این بیعُرضگی و خمودی ماست که حاکم فاسدی چون تو اجازهی حکومت بر ما پیدا کرده است!
• این ماجرای مردم زمان بنیعباس نبود فقط!
ما اگر ریشههای یک تمدن انسانی را میشناختیم، و برای این شناخت وقت میگذاشتیم، معیارهای انتخابمان فاسد نمیشد و امروز اختیارمان را به دست بعضی مسئولان فاسد نمیدادیم!
بعضی نخبگان را گوشهنشین کردهایم، و ملاکهایمان اشتباهی شد.
• سنت خداوند در قرآن هم همه جای جهان یکسان است! انسان که از اعتدال خارج میشود حاکمان جور بر او مسلّط میشوند.
و خروج انسان از اعتدال، خروج او از حالت تراز است!
و انسان تراز کسی است که هدف خلقتش را شناخته و دارد همهی انتخابهایش را حول محور همین هدف چینش میکند.
√ مهندسی معکوس معیارها و ارزشها اولین ضعف ماست که به بعضی نکبتها دچارمان کرده است.
اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
بسمالله
«ولی #من_رای_میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد...
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمینهای جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»#عباسی_ولدی
🔹 خبر خیلی خوب از بچه های دانش بنیان
دستمریزاد 👏
🔴 دستیابی ایران به دانش فنی تولید پانسمان بیماران پروانهای
🔻 متخصصان شرکت دانشبنیان طبا زیست پلیمر (تریتا) به عنوان نخستین تولید کننده پانسمانهای پیشرفته ترمیم زخم در ایران، پس از اعمال تحریمها علیه ایران و کمبود پانسمان بیماران پروانهای (ای بی) با تکیه بر دانش و تحقیقات خود به فرمولاسیون پانسمان مپیلکس سوئد منطبق با گایدلاین جهانی توصیه شده جهت پانسمانهای خاص این بیماران دست یافتند و در تلاشاند تا این محصول را با هدف یاری رساندن و ارتقای سلامت این بیماران حساس و آسیبپذیر کشورمان در مقیاس نیمه صنعتی بومیسازی کنند.
اگه هنوز عضو نشدی، بزن قدش 👇
🆔 @rasoolism_ir
سید علی میرفخرایی/ سعیدیسم
🔹 خبر خیلی خوب از بچه های دانش بنیان دستمریزاد 👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند وقت پیش هم خبر بسیار عالی رو داشتیم 👈 کاشت حلزون شنوایی رایگان شد
+هزینههای عمل کاشت حلزون شنوایی بسیار بالا و حدود ۲۰۰ میلیون تومان بود./
پ.ن :تو دنیای سیاهی که از ایران تو شبکه های خارجی ساختن ، هیچوقت از رایگان شدن کاشت حلزون وسایر خبرای امیدوارکننده چیزی نمیگن...