eitaa logo
سید علی میرفخرایی/ سعیدیسم
2.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
0 فایل
فعال فرهنگی،PH.D در رشته علوم قرآن و حدیث
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 نه تنها خامنه‌ای تسلیم نشد، بلکه خمینی هم برگشت😂
🔴 برای پیروز و احتمال ازدیادش 😁 🔹 کم مونده بر غرض این برعندازا تو کوچه ما هم یوزپلنگ پیدا شه 😂
🔴 شکست فرهنگ غربی در مقابل فرهنگ اسلامی ... 🔹 حاج بابانوئل در امامزاده صالح تجریش 😂😁🤣
دیدی وقتی برای یه بچه یه چیزی میخری چه ذوقی میکنه وقتی میبره به بقیه بچه‌ها نشونش میده و میگه اینو مامانم یا بابام برام خریده؟وقتی شما بزرگ میشین و مامان باباها پیر میشن، وقتی براشون یه چیزی میخرین، دقیقا با همونقدر ذوق به همه نشونش میدن و میگن این رو دخترم یا پسرم برام خریده. این دلخوشیارو ازشون دریغ نکنید.
خدا می‌دونه چقدر در طول تاریخ با ضرب المثل «تا نباشد چیزیکی مردم نگویند چیزها»  آبروی آدم‌ها رو بردند و به اونها تهمت زدند! خدا می‌دونه یک جمله نادرست چقدر میتونه رو فرهنگ‌‌ یک مملکت تاثیر بذاره...
21.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی کریمی چگونه لیدر اغتشاشات و ناآرامی‎ها شد؟ فوتبالیستی که همیشه مشغول حاشیه سازی بود مستند به بهانه آزادی
آیت الله سبحانی خطاب به قالیباف : الان مدتهاست که به مردم وعده حل مشکلات را می دهید اما این وعده هنوز محقق نشده است و اگر هم محقق شده، کمتر محقق شده است. قوه مقننه به دنبال قوه مجریه دنبال کار را بگیرد و این گره ها را بگشاید تا دشمن شاد نباشیم.
⭕️ روحانی کذاب! ❌روحانی بالاخره دروغ بزرگ‌شو لو داد 🔻روحانی مرداد ماه ۱۴٠٠ چند روز قبل از تحویل دولت به رئیسی: خزانه تخلیه شده است موجودی وجود ندارد! 🔹روحانی دی ماه ۱۴۰۱: خزانه را پر و موجودی ارزی را با چند میلیارد دلار تحویل دادیم!
🍁دنیا مانند گردویی است بی مغز! ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند... به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند... ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟! گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت... دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم...
برق کم اوردن و مجبورن همه جا رو خاموش کنند اما در رسانه جوری تیتر میزنند که همین بحران رو نکته ای ماورایی و فوق مثبت که فقط از غربیا برمیاد نشون بدن فقط یک لحظه فکر کنین تیتر این رسانه ها چی میشد اگر این خاموشیها در ایران بود
🌷بسم ربِّ الشُّهداء والصدّیقین🌷 مادر شهید " عباس ورامینی " شبی خواب‌ می‌بیند در بیابانی پر رمز و راز، در مقابل تپه‌ای مملو از مرواریدهای زیبا و درخشنده قرار دارد، مردی روحانی و نورانی نیز با عمامه‌ای سفید در کنار تپه قدم می‌زند. وقتی مادر نزدیک تپه می‌شود، آن مرد نورانی، یکی از مرواریدها را به او نشان می دهد و می‌گوید؛ این مروارید از آن توست. مروارید درخشندگی عجیبی دارد و مادر عباس آن را برمی‌دارد. بعدها مادر عباس، خوابش را برای یک نفر تعریف می‌کند و او می‌گوید: خداوند به تو فرزندی می‌دهد که نمونه است. خواب مادر عباس در 5 بهمن‌ماه سال 1333 تعبیر شد و ظهر آن روز عباس در تهران چشم به جهان گشود. وی از کودکی شاد، با نشاط، مذهبی، فعال و زرنگ بود. از نوجوانی نیز در دهه اول محرم در خانه دیده نمی‌شد. دوستان و همسالانش را در محل جمع می‌کرد و هیئت تشکیل می‌داد تا به سینه‌زنی و زنجیرزنی بپردازند. او عاشق سیدالشهدا (ع) بود و در محل به او عباس علمدار می‌گفتند. او پس از گرفتن مدرک دیپلم به سربازی رفت و بعد از خاتمه دوران سربازی، با شرکت در کنکور، در رشته تربیت کودک پذیرفته شد. عباس همزمان با تحصیل، به پرورشگاه‌ها نیز سر می‌زد و همچون پدری مهربان به کودکان بی‌سرپرست خدمت می‌کرد و به تر و خشک‌کردن آنان می‌پرداخت. همزمان با اوج‌گیری انقلاب، در راهپیمایی‌ها هم حضور فعال داشت. در آستانه ورود امام خمینی (ره) به ایران در بهمن‌ماه سال 1357 برای حفظ جان مردم، در بهشت‌زهرا (س) همراه گروهی از دوستانش تلاش بسیاری کرد. در 13 آبان‌ماه سال 1358 که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را تسخیر کردند، عباس اولین کسی بود که وارد لانه جاسوسی شد، او یک سال در آنجا فعالیت کرد، در همان‌جا با دختری مذهبی و متعهد آشنا شد و ازدواج کرد. خطبه عقدشان را در روز مبعث حضرت رسول (ص)حضرت امام (ره) خواند و از همان موقع، زندگی بسیار ساده‌ای را باهم شروع کردند. همسرش نیز زینب‌وار، همواره در کنار او و در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود. سردار شهید عباس ورامینی از اوایل جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت. در عملیات بیت المقدس، فرمانده یکی از گردان های تیپ محمد رسول الله (ص) بود که در آن عملیات از ناحیه صورت مجروح و مدتی در بیمارستان بهارلو بستری شد. در سال 1362 هم از طرف سپاه نامش برای تشرف به حج درآمد، عباس با هدف تبلیغ انقلاب اسلامی، به حج رفت و در آنجا به فعالیت سیاسی پرداخت. همچنین از عملیات والفجر 1، به ریاست ستاد لشکر 27 منصوب شد و در عملیات‌های والفجر 3 و 4 نیز در این سمت، در کنار فرمانده پرآوازه لشکر 27، محمدابراهیم همت، برای پیشبرد اهداف عملیات تلاش می‌کرد تا اینکه سرانجام حاج عباس ورامینی پس از بازگشت از مکه، در نیمه‌شب دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1362، در عملیات والفجر 4 در پنجوین، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به آرزویش رسید و شهد شهادت را نوشید. شهید محمدابراهیم همت درباره مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیتی شهید عباس ورامینی این‌گونه گفته است: "وقتی عباس از مکه برگشت در دنیای دیگری سیر می کرد. گوشه ای خلوت می کرد و به نماز شب می ایستاد و با خدا راز و نیاز می کرد. در نماز شبش گریه هایی عارفانه داشت. عباس با همه ناراحتی‌ای که داشت ،هیچ گاه اخم و عصبانیت در وجودش راه نداشت و تبسمی نمکین بر لب داشت. حاج عباس ورامینی؛ یکی از امیدهای آینده انقلاب و کشور ما بود. قرار شده بود ایشان با برادر مهدی خندان، در رها کردن نیروها، به برادرمان عباس کریمی کمک بدهند که خودش هم یک مقدار ساخته بشود. روز قبل از شروع مرحله چهارم عملیات، عجیب به من التماس می‌کرد و می‌گفت، حاجی؛ دلم گرفته است، می‌خواهم توی عملیات بروم، حتی گریه می‌کرد. خیلی عجیب بود. انگار خدا او را می‌طلبید و خیلی اصرار کرد. چند روز قبل هم دوتا ترکش به دستش خورده بود. قسمتش بود، رفت و به شهادت رسید. من دنیایی خاطره از ایشان دارم؛ از خشوع، خضوع و ولایت‌پذیری او. عجیب ولایتی بود. در انجام وظایفش، بدون اجازه رده‌بالاتر، حتی آب هم نمی‌خورد، خیلی مخلص بود. خیلی شیفته بود، با همه آدم‌ها، برخورد عالی داشت، خیلی مدیریت و توان و اخلاص و ایثار داشت." پیکر مطهر شهید عباس ورامینی در گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه 24 در کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفته است.🌷