نامه دختر طهرانیمقدم به «زینب سلیمانی»/ پدرم دوست داشت سرباز ژنرال قاسم باشد
شهید طهرانی مقدم میگفت: اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم، حتماً خدمت حاج قاسم میروم و سرباز ژنرال قاسم میشوم.
فرزند شهید طهرانی با انتشار نامهای چند جمله خطاب به زینب دختر شهید قاسم سلیمانی نوشت و با او ابراز همدردی کرد.
متن نامه را در ادامه بخوانید.
«بسمه تعالی
سلام خواهرم، میدانم در چه حالی هستی، روزهای طولانی و به ظاهر سختی که حتی نفس کشیدن را برایت مشکل میکند. آنقدر که دوست داری مکانی خلوت پیدا کنی تا بتوانی با جای خالی پدرت کنار بیایی و به آن فکر کنی. یادم میآید وقتی در چنین شرایطی بودم، یکی از علما که خود فرزند شهید بود به من گفت سالهای بعد که به این روزها نگاه کنی متوجه میشوی که نزدیکترین روزها را به خدا داشتهای. ما هر دو زینبیم، هر دو همسایه قدیمی و هر دو عاشق پدرهایمان.
گاهی میشد همدیگر را در مدرسه و یا مسجد ببینیم و هر دو میدیدیم گاهی شبها پدرانمان ساعتها در شهرک در حال قدم زدن و صحبت کردن هستند، اما نمیدانستیم سالهای بعد از این، این حرفها چه تأثیرات شگرفی بر جهان خواهد داشت، ولی امروز برای دوست و دشمن روشن است، قدرت معنوی فرزندان روحالله و الان هم پدرانمان در کنار حاج احمد کاظمی باز سه نفره به هم رسیدند و همچنان تلاششان برای اعتلای اسلام و نابودی کفر ادامه دارد. خواهرم به خوبی یادم هست آن ساعتی را که خبر آسمانی شدن پدرم را شنیدم و مبهوت بودم و تو چگونه خواهرانه کنارم همچون آشنای چندین ساله بودی و حتماً این را هم از پدر بزرگوارت آموخته بودی.
دوست داشتم الان من هم در کنار تو و خانواده عزیزت بودم، ولی برای ادامه راه پدرانمان مدتی از تهران دور هستم. اما نمیدانی در دلم چه آشوبی است و شبانهروز را چگونه به سر میبرم و شاید هیچکس مانند دختران شهدا نتوانند همدیگر را تسلا دهند، آن هم برای ما که فقط یک پدر را از دست ندادهایم، بلکه در یک لحظه شاید ظاهراً همه چیزمان را از دست دادیم. اما این را بدان که از الان، دیگر او همیشه کنار توست. من اگر با پدرم کاری داشتم، در زمان حیات ظاهریاش باید ساعتها و یا روزها منتظر میماندم و چندین واسطه را میگذراندم تا میتوانستم مدتی با او صحبت کنم، ولی الان کافی است وضو بگیرم و روبهروی عکسش بنشینم و باز همان چشمها و لبخند همیشگیاش منتظر هستند. مطمئنم که روزی باز آنها را میبینیم و از خداوند میخواهم در آن دنیا هم مانند این دنیا لیاقت حضور در کنار آنان با ما روزی نماید.
زینب عزیزم! یادم هست بابا همیشه از پدرت به بزرگی یاد میکرد و میگفت اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم، حتماً خدمت حاج قاسم میروم و سرباز ژنرال قاسم میشوم و امروز که قدرت موشکی و منطقهای ایران الحمدلله به برکت خونهای پاک شهدای عزیزمان و اقتدار رهبر فرزانهمان مثل خورشید عیان شده، این طلیعهای برای انتقامی سخت و فتح جهانی اسلام خواهد بود. پس، از این پس به صبر زینبیات ادامه ده تا انشاءالله با حضور حضرت منجی (عج) پدرمانمان را بار دیگر در نبرد نهایی حق علیه باطل ملاقات کنیم.
خواهر داغدارت زینب تهرانیمقدم ۱۵ دی ۹۸»
💞شهادت + دهه هشتادی ها 💞
#مسیر عشق 56
-جانم،بامن کاری داشتی؟
-بشین اینجا تا بهت بگم
به پشتی تکیه دادم،کنار بهار
-ساراجان از تو خواستم بیای اینجا تا یکم بهم توی بعضی کارا کمک بدی
-چه کاری؟؟؟
-اخر هفته سالگرد شهادت پسر عمورحمان هست
-پسر عمو رحمان😳
مگه پسر داشتن
-اره دو تا پسر داشتن که هر دوشون شهید شدن،شهید دفاع مقدس
جمعه سالگرد یکی از شهیدا هستش
میخواستم امسال یکم متفاوتر از سالهای دیگه باشه
بامحمد وبقیه اهالی روستا یه طراحی چیدم
یه اتفاق خوبی که امسال داره میوفته اینه که همین روز جمعه قرار شده یه شهید گمنام بیارن اینجا
-شهید گمنام؟؟؟؟
اره امروز که اهالی روستا اومده بودن با عمو وخاله صحبت میکردن سر همین موضوع بود
کارمون بیشتر شده پس باید کاری کنیم معرکه،بهرحال مهمان عزیز میاد برامون
-منکه تو این قضیهها کاری بلد نیستم چه کمکی میتونم کنم
-اتفاقا خیلی میتونی کمک بدی،بهت میگم چیکار کنی
فقط یه چیزی هست ابجی
نمیگم بخاطر ماها خودت رو عوض کنی نه اصلا
-یعنی چی؟؟
-ببین سارا جان اینجا یه جای کوچیک هست،دیدی مردمشون هم چطوری هستن
من وتو هم مسئول کارای برگزاری مراسم شهدا هستیم
چون بیشتر کارامون تو مسجد و حسینیه قراره انجام بشه میخوام توام بیای
-باشه اینکه موضوع مهمی نیست
صدای عمو و خاله شنیده میشد از داخل حیاط
-بعدا حرف میزنیم پاشو خودتو جمع جور کن
بهار چادرش رو سرش کرد و رفت بیرون از حیاط
منم شالم رو انداختم و رفتم بیرون سلامی کردم
به اتفاق هم رفتیم توی اتاق و کنار هم نشستیم،شام رو همگی دور هم خوردیم
بعد از مرتب کردن اتاق و اشپزخونه من و بهار رفتیم طرف اتاقمون
رختخواب رو پهن کردیم و دراز کشیدیم.
خواب نمیرفتم به حرفای بهار فکر میکردم نمیدونستم میخوان چیکار کنن
تا حالا این چیزا رو ندیده بودم.فقط به ندرت میشنیدم شهید میارن اونم شهدای جنگ
تقریبا ساعت از نیمه شب گذشته بود
یکدفعه صدای در شنیدم ترسیدم
بلند شدم بیرون حیاط رو نگاه کردم حیاط کاملا تاریک بود
صدای باد هم پیچیده بود لا به لای در و پنجره
خواستم برم بخوابم که باز صدا اومد البته یه نوری هم بود انگار یکنفر بیرون بود
خیلی ترسیدم نکنه دزد باشه،خواستم بهار رو صدا بزنم که گفتم اول به ۱۱۰زنگ بزنم
-خاک سارا ؛
۱۱۰ اونم تو یه روستا😖
شال و مانتو رو پوشیدم اروم رفتم سمت در اتاق عمو رحمان
خواستم در بزنم صدای دزده اومد انگار داشت حرف میزد
#رمان
نویسنده(منیرا-م)
#مسیر عشق 57
یه لحظه وایسادم،دزد اگر باشه چرا بیرون حیاطه؟
دزدا که میان داخل اتاق
کنجکاو شدم،هرچند خیلی میترسیدیم
سعی کردم اروم قدم بردارم
یکم برم جلوتر اگر چیزی شد جیغ میزنم همه بیدار بشن
اروم اروم رفتم ،پشت یه درخت قایم شدم
هم از دزد میترسیدم هم اینکه توی این تاریکی حیونی چیزی از درخت باشه بخوره بهم
اع چرا وسط حیاط نشسته😳
وای اینکه عمو رحمانه،اینجا چیکار میکنه تو تاریکی
خواستم برم جلو که منصرف شدم گفتم ببینم چیکار میکنه
سرش به بالا سمت اسمان گرفته بود یه چیزایی اروم میگفت
حرفاش با گریههاش قاطی شده بود متوجه نمیشدم چی میگه
چراغ دستی رو برداشت و سمت اخر حیاط رفت
کلیدی از جیبش در اورد و در یکی از اتاقها رو باز کرد
رفت داخل و در رو هم بست
منم سریع رفتم سمت همون اتاق
این اتاق چیه؟
چرا عمو نیمه شب اومده اینجا،چیکار میکنه یعنی
صدای خواندن قران بلند شد
اخر شب قران میخونه😳
کمی صبر کردم انگار نیت نداشت تموم کنه
دندونام دیگه داشت میخورد بهم،ترجیح دادم برم اتاق خودم
کنار بخاری رفتم تا یکم گرم بشم،دراز کشیدم
یعنی چیکار میکنه عمو،چرا گریه میکرد
چرا توی اون اتاق رفت قران بخونه؟
خیلی سوال توی ذهنم اومد
نفهمیدم کی خوابم برد
-بچهها بلند شید وقت نماز شده،دخترا بیدار بشید
وای خدا نصف شبی چرا سر و صدا میکنن
لحاف رو کشیدم روی سرم تا بلکه کمتر صدا بشنوم
-سارا من میرم نماز بخونم توبلند نمیشی
-خب برو بخون،والا خدا خودش خوابه این وقت شب،اونوقت تو بیدار شدی مزاحم خدا بشی
برو حاجی خانم بزار بخوابم
چطوری از خوابشون میگذرن،بلند میشن اب میزنن به صورتشون
#رمان
نویسنده(منیرا-م)
19.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقامه نماز امام خامنهای بر سر جنازه پاک شهیدان قاسم سلیمانی و ابو المهدی المهندس و یاران با وفایشان😭😭
اشک رهبر عزیزمان و تقاضای شهادت 😭😭
💞شهادت + دهه هشتادی ها 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظریف: آنچه که در حال حاضر منطقه ما بیش از هرچیز به آن نیاز دارد انجام گفتوگوی جامع و فراگیر منطقهای است
💞 شهادت + دهه هشتادی ها 💞
#دلنوشته
#انتقام_سخت
بسم اللّه القاصم الجبارین
سلام سردار دلها، تو هم در حیات سربازی ولایت را به کمال رساندی و هم با شهادت..... و مگر جز #خون_مطهر سرداری مثل تو، میتوانست دلها رو اینطور به خروش بیاورد.....
اما سردارم، اشکهای قائدمان سیدعلی خامنه ای به وقت اقامه نماز بر پیکر ارباً اربای شما، آتش به دلهای سوخته مان زد ..... آتشی که خاموش نشدنی است😭
سردارم ، در شهادتت ، خداوند متعال نشان داد که مزد #اخلاص و #کار_برای_رضای_او ، چقدر عظیم است🌹🌹
سردارم، نیت هم مهم است، نیت کردم در #جهاد_همسرداری_و_فرزند_پروری ، #خالص_برای_خداوند باشم.... دعا کن #خداوند_سربازی_مرا_بپذیرد 🌹🌹
پ.ن: فرق است میان دانستن و باور داشتن.... فرق است میان فهمیدن و عمل کردن.....
💞 شهادت + دهه هشتادی ها 💞