فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی دیده نشده از حضور شهید سلیمانی در بین رزمندگان جبهه مقاومت
@labaikyahussein
سلام رفقا
ما چله ترک گناه داریم میخاییم شروع کنیم
خیلی خوبه
لطفا هر عزیزی مایل هست ب آیدی زیر اعلام کنید
اجرتون با صاحب الزمان🌹
@yahossinee
منتظرتونم😁
بسم الله الرحمن الرحيم
(( إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات إنا لا نضيع أجر من أحسن عملاً ))
@labaikyahussein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
🍀 یا مَن یُعْطے مَن لَم یَسئَلهُ
🍃 ای خدایی ڪه نَخواستِه هم میبخشی
@labaikyahussein
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بدون تعارف با رفیق ۳۸ ساله سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی
🔹حکایت سرداری که در هر دو جهاد فاتح بود.
@labaikyahussein
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هوالعشق❤️ چشم قشنگه: اوهوم😊 خانووووم😳 حواستون کجاست😳
اوه اوه از اون موقع دارم همینجوری عین بز پسر مردمو دید میزنم وای آبروم رفت😭
خودمو جم و جور میکنم 😉
_بله آقا😡 من اصلا دوس دارم بگم باطل میکنه شما مفتشی😏
چشم قشنگه: نخیر مفتش نیستم😏 طلبه هستم و باید مشکلات دینی افراد رو حل کنم😌
_عه😳 پس امامه ت کو😂 اصلا عبام نداری که😃
چشم قشنگه: یعنی بنظر شما هرکس لباس نداشته باشه طلبه نیس😕
_نع😊 نیست😊
چشم قشنگه: بابا خانوم شما عجب رویی دارید ها😆
روحانی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که توش خنده موج میزد گفت : عه ! جواد از تو بعیده😒 دخترگلم بی ادبی پسر منو ببخشید 🙂
اوه اوه فامیل در اومدنپ😱
_عه چیزه 😁 یعنی چیزه 😑 اهان یعنی میخواستم بگم نه بابا این چه حرفیه خداببخشه😊
روحانی: ممنون دخترگلم لطف کردی التماس دعا
چشم قشنگه 😡
من 😜
روحانی😊
فاطی😕
با فاطمه به طرف بچه ها برگشتیم ولی فکرم پیش چشمای پسره بود🙄
وای خدایا خودت ببخشم من که چشم ناپاک نبودم😢
فاطی:وااااایییی خاک تو سرم😱
_عه خاک تو سر من😄 چرا تو سر تو😂
فاطی: بچه ها رفتن😱 حالا تو این شلوغی چجوری پیداشون کنیم😢 بدبخت شدیم فائزه😁 خدا لعنتت کنه😭
_فاطی😐 مگه عصر حجره😳 بابا زنگ میزنیم پیداشون میکنیم دیگه😕
فاطی: عه😨 راس میگی ها🤓 بزنگ ببین کجان 🙄
_از دست تو😝
گوشیمو از جیب شلوارم بیرون آوردم📱 وااای😵فاطی شارژ برقی نداشتم خاموش شده😦 توهم که گوشیت تو ماشینه😱
فاطی: وای فائزه یه کاری کن😫 برو از یکی گوشی بگیر تورو خدا😭
یک آن یه فکر به ذهنم رسید...🙄 حاج آقا و پسرشون😜
آروم و متین به سمتشون حرکت کردم ☺️ هنوز همونجا بودن😊
_ببخشید حاج اقا🙂
حاجی: عه شمایید دخترم😍 بفرمایید
_حقیقتش ما از دوستامون جدا شدیم حالاهم گوشیم شارژ نداره باهاشون تماس بگیرم😔 میشه از گوشی شما استفاده کنم😰
حاجی: عه این چه حرفیه دخترم 😌 جواد جان گوشیتو بده تا تماسشونو بگیر😌🤓
جواد (همون چشم قشنگه خودمون): 😒 بله بفرمایید😏
وقتی گوشیشو به طرفم گرفت دستامو بردم جلو برای گرفتنش که یهو یه لرزش کاملا ضایع افتاد توی دستام😣
به هر بدبختی بود گوشی رو از دستش گرفتم 😒
تا رسید دستم قفل شد دوباره روی صفحه قفل نوشته بود 👈سید محمد جواد👉 😍وای خدا اونم سیده😍
_عه ببخشید قفل شد🙄
آقا سید آروم جوری که من نفهمم (البته ارواح عمش یجوری اتفاقا گفت من بفهمم😎 ) گفت : از بس استخاره کردید موقع گرفتنش دیگه😡
گوشی رو دوباره دستش دادم اونم رمز و زد و بهم پس داد 😒 حالم بی خود و بی جهت گرفته بود☹️
#قسمت_دومم_تموم_شد