گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_سیام - وقتی
🌙🍃🌸🍃✨
🍃🌸
🌸
🍃
✨
دوستت دارم..به یک شرط
[زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی]
#پارت_سیویکم
- خانم شما آلودهاین،بیاین بیرون؛ به مریضا منتقل میشه.
چارهای جز اطاعت نداشتم.بلند شدم و بیرون رفتم.ده روزی از عمل پژمان گذشت.خانه آقاجان بودم که گوشیام زنگ خورد.از روی اُپن برداشتمش.مرتضی بود.
- سارا،خبر خوشحالی!پژمان به هوش اومده و میگه سارا رو میخوام.
وای چی میشنیدم؟! میدانستم بالأخره به خانه برمیگردد. از خوشحالی با گریه،بلند بلند میگفتم:
«پژمان به هوش اومده به هوش اومده.»
همه دورهام کردند.یکی دستم را گرفت و یکی شانه ام را تکان میداد و پشت سر هم سؤال می پرسیدند. وقتی هر چه شنیدهبودم را برایشان گفتم،سریع برای رفتن به بیمارستان آماده شدیم.پیمان آمد دنبالمان.برای دیدنش آرام و قرار نداشتم.بعد از نامزدیمان یک روز نشده بود که همدیگر را نبینیم و حالا بعد از ده روز،چشم باز کردهبود. توی دلم میگفتم:«پژمان، خیلی بیمعرفتی توی این ده روز نابودم کردی.»
به بیمارستان رسیدیم.این بار با عجله پلهها را دوتا یکی رد کردم تا به اتاقش برسم. دم در اتاق تا چشمم بهش افتاد، دیگر حال خودم را نمیفهمیدم. دلتنگی این چندروز به روی گونههایم ریخت و صدای گریهام بلند شد.به سمت تختش دویدم.
****
با شنیدن صدای گریه،سرم را برگرداندم و سارا را دیدم.دویدنش به سمت تخت باعث شد بقیه از دورم کنار بروند.چقدر دلم برایش تنگ شده بود.انگار سالها ازش دور بودم. دستانش را به دور شانهام حلقه کرد و به آغوشم کشید. هقهق کردن سینهاش،اشکم را درآورد. باید به اندازه این چند روز،سیر نگاهش میکردم.با دستانم سرش را بلند کردم تا ببینمش.چشمانش خشک نمیشد. به صورت خیسش دست کشیدم.
- شرمندهتم.حلالم کن. تو این چند روز خیلی اذیت شدی.
به خودش آمد اشکهایش را پاک کرد و گفت:«همین که سالمی برای من همه چیزه.خداروشکر که حالت خوب شد و چند روز دیگه برمیگردی خونه.»
شیرینی پخش کردن پدرام،حس و حالمان را تغییر داد. بعد از روزها غذا نخوردن،طعم این شیرینی چقدر میچسبید.باید دو هفتهای به اجبار بیمارستان را تحمل میکردم. از بیتحرکی عصبی شدهبودم. سعی میکردم از تخت پایین بیایم،ولی وقتی از درد نمیتوانستم جُم بخورم، به هم میریختم و آه و نالهام بلند میشد.
- وای خدایا،خسته شدم.
کم مانده بود به گریه بیفتم.وقتی تمام عمرم به تحرک گذشته بود، حالا یک جا ماندن، برایم خود جهنم بود.مثل پرندهای میماندم که برای آزادیاش مدام میخواند تا صاحبش بیتاب شود و چارهای جز رها کردنش نداشته باشد.سارا صاحبم شده بود و من هم قناری.بعد از عجز و ناله کردنم کنارم میایستاد و عرق پیشانیام را با دستمال میگرفت.
- بالأخره میآی پایین،اما الآن برات خوب نیس.اگه بخوای راه بری،یهدفعه خدایی نکرده میافتی زمین.
سارا گوشیاش را برداشت و از اتاق رفت بیرون. نیمساعتی که گذشت سید با سروصدا پرید توی اتاق. میدانستم سارا،خبرش کرده تا کمی از حال و هوای بیمارستان بیرون بیایم. سارا باز از اتاق رفت بیرون.
- تنبل خان! پاشو. لنگر انداختی؟
سرم را تکان دادم و با حسرت گفتم:«از خدامه همین حالا مرخص بشم.»
در کمپوتی را که خریدهبود باز کرد.
- برو خداروشکر کن که از مرگ برگشتی. باز صحنه تصادف آمد جلوی چشمهایم.با شدت افتادم کنار بلوار و دیگر هیچی نفهمیدم.
- برگشتنم رو از عاموم میبینم؛ دقیق زیر عکس عاموم که تو بلوار زده بودن،افتادم.
گیلاسی به دهانم گذاشت.چقدر دلم هوای تازه میخواست.سید کمکم کرد و روی ویلچر نشستم. توی محوطه بیمارستان با هم گشت زدیم تا کمی نور خورشید به بدنم بخورد و از کرختی بازش کند.
بالأخره بعد از یکهفته از بیمارستان که مرخص شدیم به خانه آقاجان رفتیم.حالم کمی بهتر شده بود،اما چند روز بعد به خاطر عمل دوباره فک که توی کازرون انجام نمیشد،با مامان و لیلا و ایمان به شیراز رفتیم.
نُه ساعت توی اتاق عمل بودم و وقتی آمدم بیرون و توی آینه خودم را نگاه کردم،جا خوردم. دور تمام دندانهایم را سیمپیچی کرده و لثههایم را با پلیت به هم وصل کرده بودند. باز شرایط غذا خوردنم سختار شد و ناآرامیهایم بیشتر..
#بهروایت همسر شهید،طاهره خوبکار
📌ادامه دارد..
روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇
#گروه_فرهنگی_جهادی_میثاق
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
↳|http://eitaa.com/misagh_group1
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✨
🍃
🌸
🍃🌸
🌙🍃🌸🍃✨
پایان فعالیت❗️
هر وقت بعد از گناه ، خدا انقدر زنده
نگهت داشت که وضو بگیری و وایستی
جلوشو نماز بخونی ؛ یعنی پذیرفتت.
پس خدا رو بخاطر این لیاقت شکر کن!🙃✨
شبتون در پناه خدا..التماس دعا💛
اینجایکیمنتظراومدنته🌱👀
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌻↳|http://eitaa.com/misagh_group1
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
💚مسابقه هفتگی میثاق💚 سلام به همه میثاقی های عزیز حواستون رو جمع کانال کنین که از این به بعد هر هفته
سلام به همه میثاقی های عزیز🌸
مسابقه شماره ۱ میثاق به اتمام رسید و از بین پاسخ های درست به قید قرعه
خانم نازنین زهرا قراباغی
برنده مسابقه جایزه رو دریافت کردن
بریم سراغ مسابقه شماره ۲👇
💚مسابقه هفتگی میثاق💚
شماره ۲
منبع:کتاب آهوی بهشتی📚
❗️کتاب آهوی بهشتی نوشته محمدحسین صادقی رو میتونید با لینک زیر به صورت رایگان از اپلیکیشن کتابراه دریافت کنین:
https://www.ketabrah.ir/go/b23919
سوالات:
۱.شهید سید محمود بهارلو در کدام عملیات به شهادت رسیدند؟
۱.مرصاد
۲.والفجر ۱
۳.والفجر ۲
۲.آهو انسان ها را به چه شکل میدید؟
۱.لکه های سیاه و تکه های نور
۲.شیاطین و فرشتگان
۳.پرندگان بهشتی و درندگان
۳.چه کسی روی آهو نام شنگل را گذاشت؟
۱.سید محمود
۲.مادر آهو
۳.پدربزرگ آهو
نحوه ارسال پاسخ:
پاسخ های خودتون رو به همراه نام و نام خانوادگی از طریق آیدی @mosabeghe_misagh ارسال کنین🌸
چند تا نکته:
❗️به هر سوال فقط یک پاسخ بدین
❗️فقط یک دفعه پاسخ هارو ارسال کنین
مهلت ارسال پاسخ: تا ساعت ۱۲ شب روز پنجشنبه ۱۸ آبان
از بین کسانی که سه سوال رو درست پاسخ بدن به قید قرعه بسته اینترنت یکماهه تقدیم میشه😍🌸
اینجایکیمنتظراومدنته🌱👀
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌻↳|http://eitaa.com/misagh_group1
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
💚مسابقه هفتگی میثاق💚 شماره ۲ منبع:کتاب آهوی بهشتی📚 ❗️کتاب آهوی بهشتی نوشته محمدحسین صادقی رو میتو
❗️دقت داشته باشین فقط پاسخ هایی که به آیدی مسابقه @mosabeghe_misagh ارسال کنید بررسی میشه.
لطفا به آیدی ادمین کانال ارسال نکنین🌸