✳️ حورُ العین
▫️همه گردانها این رسم را داشتند. فقط ما نبودیم. اصلاً در کل جبههها این رسم بود که شبها قبل از خواب، سوره "واقعه" را دستجمعی میخواندند. صفایی هم داشت.
🔸همه دورتادور چادر مینشستیم و باهم شروع میکردیم به خواندن:
"اعوذوا بالله من الشیطان الرجیم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... اذا وقعت الواقعه ... لیس لوقعتها کاذبه ..."
🔸میاندار چادر ما "ابوالفضل نقاد" بود. سوره را میخواندیم، تا میرسیدیم به:
"و حورُ العین ... کامثال اللولؤ المکنون ..."
ابوالفضل شیطنت میکرد و "حورُ العین" را چند دقیقهای کش میداد و با زبان، دور لبانش را خیس میکرد و "بَهبَه" میگفت.
🔸همان شد که تصمیم گرفتیم کاری کنیم تا این عادت از سرش بپرد. علت فقط این نبود، بعضی وقتها بحثهای کشدار و طولانی ایدئولوژیک او، سر همه را درد میآورد و تا نیمههای شب مزاحم خواب دیگران میشد.
🔸تصمیم گرفتیم تا دهان ابوالفضل به صحبت باز میشود، همه باهم صلوات بفرستیم و اینکار را کردیم.
ابوالفضل سلام میکرد، صلوات میفرستادیم. خداحافظی میکرد، صلوات میفرستادیم. خلاصه تا لبانش میجنبید، همه صلوات میفرستادند.
🔸یک هفتهای این وضع ادامه داشت تا اینکه نقاد تسلیم شد و گفت:
ـ باشه ... باشه ... دیگه حورُ العین رو کِش نمیدم ... چَشم ... فهمیدم ... دیگه بحثای طولانی راه نمیاندازم ... باشد دیگه از ساعت 9 شب خاموشی بزنید، منم ساکت میشم ... قبول؟
🔸حدود 30 سال بعد فهمیدم ابوالفضل، اوایل انقلاب از هواداران منافقین (مجاهدین خلق) بوده و مدتی هم در زندان اوین بوده؛ سپس توبه کرده و عازم جبهه شده است.
🔸ابوالفضل نقاد متولد 1338 روز چهارشنبه 5 مرداد 1367 در عملیات مرصاد در اسلامآباد به دست منافقین خائن به وطن، به شهادت رسید.
مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی 26 ردیف 14 شمارهی 30
♦️پیام شهید ابوالفضل نقاد به خانواده اش:
"در نبود من شیرینی پخش کنید و شهادت مرا تبریک عرض کنید که انشا الله من برای شما با قیامت الصالحات و ذخیره الآخره باشم و بتوانم شفیع شما در آن دنیا باشم انشا الله تعالی.
من از افرادی که امام خمینی را یاری نمی کنند بی زاری می جویم و آنها را دعوت به اصلاح و تهذیب نفس و متهذب شدن میکنم."
🔸راستی ابوالفضل نگفتی از حورُ العین چه خبر؟
چیزی گیرت اومد؟
🔸(حمید داودآبادی)
#بسیج_خطوط_لوله_نفت_خوزستان
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
«علی زنگنه» جوان سادهدل، پاک و درعین حال شجاعی بود که قبلاً در گردان شهادت با او همرزم بودم. بچههایی که در عملیات بدر همراه علی بودند، از رشادت و حماسهآفرینی او زیاد صحبت میکردند و اینکه در عملیات، چندین تانک را منهدم کرده بود.
علی خیلی دلرحم و زودرنج بود. شب در چادر نشسته بودیم که علی از چادر فرمادهان بیرون آمد و وارد چادر ما شد. بغض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش حلقه زده بود. نمیتوانست خودش را کنترل کند.
قرآنها جلومان باز بودند و طبق روال هر شب، درحال قرائت سورهی واقعه بودیم. نگاهی به همهی بچهها انداخت.
خوب که همه را از نظر گذراند، گفت: باشه، دمتون گرم. من چه بدی در حقتون کردم که میروید پهلوی برادر یاسر میگید علی همهش شوخی میکنه؟ اذیت میکنه؟ خب اگه من بد هستم، اول به خودم بگین. گریهاش درآمد و ادامه داد:
من همهی شما رو دوست دارم. بهخدا من خاک پای همهتونم. من اگه شوخی میکنم، واسه اینه که میخوام خوش باشیم.
سراسیمه از در بیرون رفت، چند جفت پوتین در دستش بود که وارد چادر شد. درحالی که اشکش جاری بود، وسط جمعی که نشسته بودیم ایستاد. کف خاکی پوتینها را به سرو صورتش مالید، بوسید، به لبانش کشید و گفت: من خاک پاتونم، من غلامتونم. بهخدا افتخار میکنم که خاک کف کفشاتون رو بمالم به صورتم. «ابوالفضل نقاد» و «ابراهیم احمدینژاد» بلند شدند و جلوی او را گرفتند. گریهاش شدیدتر شد. همه مات و مبهوت از آنچه میگذشت، به او نگاه میکردیم.
بهزور که آوردیمش داخل چادر، رفت سراغ ساکش. زیپ آن را باز کرد و هرچه داخلش بود، وسط چادر خالی کرد. بچهها مبهوت ماندند که قصد علی از این کار چیست؟ ضبط صوت کوچک (میکروضبط) خود را برداشت، رو به حسین کرد و گفت:
بیا داداش، از این ضبط صوت خوشت میاومد؟ بیا بگیرش. نگو نه. خودم دیدم خوشت اومده بود.
دست مرا گرفت و دو بلندگوی استریویی کوچک ضبط را میان دستهایم گذاشت و گفت: بیا داداش جون، اینم مال تو. ضبطش مال اون، بلندگوش مال تو. تو ضبط داری. اینم میدم هر وقت باهاش نوارای آهنگران رو گوش کردی، یاد منم باشی. اون وقت برام فاتحه بخونی.
گریهام گرفته بود. چرا این جوری میکرد؟ پیراهن نظامیش را به یک نفر داد. شلوار نویش را به دیگری. جز یک دست لباس، دیگر چیزی داخل ساکش نبود. آن وقت بود که لبانش به خنده باز شد، ولی اشک هنوز از گوشهی چشمانش جاری بود. رو کرد به بچهها و با تبسمی زیبا گفت:
حالا از من راضی هستید؟ بهخدا چیز دیگهای ندارم وگرنه برای یادگاری میدادم به شما. ولی خداوکیلی اگه به هر کدوم شما بیتربیتی یا بیادبی کردم، منو ببخشید و حلالم کنید. خداوکیلی حلالم کنید. باشه؟ و حالا این ما بودیم که با گریه او را در آغوش گرفته بودیم و میبوسیدیم. صورت زیبایش بوی خاک میداد؛ خاک کف پوتین بچهها.
از فردای آن شب، علی دیگر علی قبلی نبود. کمتر شوخی میکرد و دیگر مثل همیشه، خنده بر لبانش نقش نمیبست.
بهمن ۶۵ میانهی عملیات کربلای ۵، سیدمحسن موسوی را که دیدم، گفت: علی زنگنه هم پرید، بغضم که تا آن لحظه فروخورده بودمش، ترکید.
سید سرش را پایین انداخت و گفت: تا صبح پیادهروی کردیم که رسیدیم وسط خاکریزهای عراق. نمازصبح رو که خوندیم، با صدای تانکها که بهطرف خاکریز میاومدن، آماده حمله شدیم. تا چشم کار میکرد، تانک بود که میاومد. قرار شد بچهها برن اونطرف خاکریز و هر کدام تانکای جلویی رو بزنن. همهی بچهها که سی چهل نفر بیشتر نمیشدیم، توی دشت که از کف دست هم صافتر بود، پخش شدند و جلوی تانکهای وحشتناک سینه سپر کردند.
جداً سینه سپر کردند. نه خاکریزی بود، نه چاله یا سنگری که بشه توش پناه بگیرن. همه شده بودند آر.پی.جیزن. هر کی یک قبضهی آر.پی.جی پیدا میکرد، دو سه تا گلوله برمیداشت و میرفت جلو.
یه تانک خیلی داشت به خاکریز نزدیک میشد؛ علی هم از شکاف وسط خاکریز مدام درحال شلیک گلوله بود. تا دید تانک داره نزدیک میشه، پرید اون طرف خاکریز و درحالی که موشک رو توی آر.پی.جی گذاشته بود، روبهروی تانک عراقی صاف وایساد. تانک از حرکت ایستاد و لولهاش رو به طرف او نشانه رفت. هنوز فریاد اللهاکبر علی کامل نشده بود که گلوله مستقیم تانک وسط پاهاش روی زمین منفجر شد و از علی بجز مقداری گوشت و خونابه، چیزی به زمین برنگشت.
سالها بعد، ۶ اسفند ۱۳۷۳ مقداری استخوان شکسته، همراه پلاکی ترکش خورده از بدنی بازگشت. شمارهی پلاک را که استعلام کردند، با ماژیک آبی بر روی پرچم سهرنگ کشیده شده روی تابوت نوشتند: «علی زنگنه قرچک ورامین»
ادامه👇👇👇
شهید "علی زنگنه" متولد: ۱۳۴۵ شهادت: ۲۰ دی ۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه ۵۰ ردیف ۳۸ شماره ۱۴
شهید "ابوالفضل نقاد" متولد: ۱۳۳۸ شهادت: ۵ مرداد ۶۷ عملیات مرصاد - اسلامآباد غرب. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه ۲۶ ردیف ۱۴ شماره ۳۰
شهید مفقودالاثر "ابراهیم احمدینژاد" متولد: ۱۳۴۶ شهادت: ۲۶ دی ۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه. مزار یادبود: بهشتزهرا (س) قطعه ۲۹ ردیف ۶۱ شماره ۱۵
شهید "سیدمحسن موسوی" متولد: ۱۳۴۷ شهادت: ۷ بهمن ۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه ۲۹ ردیف ۳۸ شماره ۳
(راوی: حمید داودآبادی)
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
✳️ دو دوست
دو همرزم
دو برادر
🔶قطعا مومنان برادر یکدیگرند
و این قاب زیبا>>>
#یک_جرعه_نور
#حديث
امام محمد باقر ع فرمود : " الإمام الباقر عليه السلام : المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبيهِ واُمِّهِ ؛ لِأَنَّ اللّه َ عز و جل خَلَقَ المُؤمِنينَ مِن طينَةِ الجِنانِ ، وأجرى في صُوَرِهِم مِن ريحِ الجَنَّةِ ، فَلِذلِكَ هُم إخوَةٌ لِأَبٍ واُمٍّ .
🌴 مؤمن ، برادرِ تنىِ مؤمن است ؛ زيرا خداوند عز و جل مؤمنان را از سرشتِ بهشت آفريد و در كالبدهايشان ، از نسيم آن دميد . از اين رو ، آنان برادرِ تنى اند .{ طینت به منزله پدر و نسیم به جای مادر است}...
📚کافی/ کتاب الایمان و الکفر/ باب اخوه المومنین/ ج ۲
🔸 عملیات کربلای ۱۰ -- ماووت عراق
📷 سمت راست: سلیمان مهدی پور، مسول تعاون لشکر ۲۵ کربلا
برادر صالح نوروزیان, مسول آمار و اطلاعات تعاون لشکر
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
✳️ و اگر قصدِ انتخاب رفیق دارید
او از همه قدیمیتر است؛
خیلی قدیمی!!
🕌«حسین؏» را میگویم ...
«یاحسین»
#صلیالله_علیک_یااباعبدالله
#بسیج_خطوط_لوله_نفت_خوزستان
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
✳️ شڪار لاشخـورهـا
▫️ نقطهی پایان راه جنگ و منافقین
#عملیات_مرصاد -- ۵ مرداد ۱۳۶۷
#مرصاد
#بسیج_خطوط_لوله_نفت_خوزستان
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
✳️ روایت شهید علی صیاد شیرازی
از شب عملیات مرصاد
🌗 شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون، به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند؛ وقتی که به منطقه مسلط شدیم، طرح به دام انداختن کاروان منافقان را ریختیم. آنان باید با خیال راحت تا تنگه چهارزبر میآمدند که در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه بود، در آن تنگه باید خلبانان هوانیروز از عقب و جلو راه را برکاروان میبستند و ... طرح که آماده شد، با فرمانده پایگاه هوانیروز تماس گرفتم و خواستم آماده عملیات باشند؛ صبح روز پنجم مرداد عملیات مرصاد با رمز یا علی آغاز شد، در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود.
🗓 ۵ مرداد ۱۳۶۷ - سالروز عملیات پیروزمند مرصاد
#عملیات_مرصاد
#بسیج_خطوط_لوله_نفت_خوزستان
❇️ کانال خبری / تحلیلی «میثاق» منطقه خوزستان
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═
┏━━━━━━┓
🆔 @misagh_kh_ioptc
┗━━━━━━┛
═━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━═