eitaa logo
روشنی
290 دنبال‌کننده
20هزار عکس
32.9هزار ویدیو
13 فایل
https://eitaa.com/joinchat/3299213918C00706b4d76 لینک کانال روشنی 🔆🔆🔆
مشاهده در ایتا
دانلود
chaykhaneh.mp3
626.4K
روب‍‌ه‍‌ روی‍‌ه‍‌ پ‍‌ن‍‌ج‍‌ره‍‌ ف‍‌ول‍‌ادگ‍‌وه‍‌رش‍‌اد❤️‍🩹 ✨🌱
تردید نکن تصورش هم زیباست ایوان حسن عجب صفایی دارد💚
آرزومه آقا وا کنم با آب سقا خونه؛ روزه هامو...❤️‍🩹
عیدِنوروز همه درپی دیدار هم‌اَند ؛ کاش دیدار تو هم سهم دل ما می‌شد❤️‍🩹 !
حسین‌جان من‌همانم‌که به‌آغوشِ‌توآوردپناه - بغلم‌کن! خودمانیم‌کسی‌جُز‌تونفهمیدمرا ..
امام علی ( ع): از دست دادن فرصت موجب پشیمانی و اندوه میشود
کارهای نیک بسیار است در عالم ولی افضل الاعمال ما شعر است در وصف علی ..️
قطعــا‌نیکے‌هابـدی‌هاراازبیــن‌میبرد... هود/آیہ۱۱۴️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽✨الهی به امیدتو ‍🌹درشانزدهمین روز از ماه مبارک رمضان 🌙 🌸🍃 دهانمان را خوشبو کنیم با ذکر شریف صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💖 و خاندان مطهرش 🌹 🌹💖اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی 🌹💖مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌹💖 وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ☞❥
🔷 ۴ فروردین سالروز شهادت شخصی بود که قطعاً حاجت شما را برآورده می کند! بشتابید بشتابید. 🔹حاج نوروز اکبری زادگان از نویسندگان دفاع مقدس خواب عجیبی از همرزم خود شهید حمید قبادی نیا فرمانده بسیج آبادان در زمان جنگ را می بیند و می داند این خواب بشارتی بزرگ برای او است. 🔹برای تعبیر آن راهی اصفهان و بیت آیت الله ناصری (ره) می شود. پس از سلام و احوال پرسی، حضرت آیت الله می پرسد درباره حمید می خواهی با من صحبت کنی؟ او هم با تعجب می گوید: بله، در مورد شهید حمید قبادی نیا! 🔹آیت الله ناصری ادامه می دهد و بدون اینکه بیننده خواب حرف خود را شروع کند، خوابی که او دیده بود را برای خودش با جزئیات دقیق تعریف می کند و او نیز مات و مبهوت می ماند! 🔹آیت الله می گوید: مزار این شهید در آبادان است و من به زیارت او رفته ام. ایشان یک انسان فوق العاده است و در بهشت جایگاه رفیعی دارد. او کراماتی بسیاری دارد و از پایین ترین کرامات او این است که «مستجاب الدعوه» است؛ یعنی هر کس به ایشان توسل کند و یا دو بیت شعر در مورد امام حسین (ع) بخواند و ثوابش را به او هدیه و برایش دعا کند، حاجتش برآورده می شود. ♦️پس بیایید ما هم اول شادی روحش صلوات و فاتحه ای قرائت نماییم. دوم ثواب خواندن خالصانه این دو بیت شعر را نثار ایشان کنیم: «تا هست جهان، شـور محرم باقیست/ این جلوه جان در همه عالم باقیست. از ناله نینوای یاران حسین/ همواره به لب، زمزمه غم باقیست.» حال حاجت خود را بخواهیم. 🔸منبع: «حاج نوروز اکبری زادگان، سایت آپارات، سرچ عبارت: شهید حمید قبادی نیا و آیت الله ناصری»
🟣🟠🟢ذوق «رشیدپور» برای دیدن بعثی‌ها! ۱ اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم را خیس کنم. گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «شکارچی» خاطرات و زندگی‌نامه شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور است که توسط علی هاجری و فرانک صف‌آرا تحقیق شده و نگارشش را نیز خانم صف‌آرا برعهده داشته است. این کتاب را انتشارات راه‌یار منتشر کرده است. بخشی از این کتاب، خاطرات و یادداشت‌های شهید است که به قلم خودش در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شده است. شهید مصطفی رشیدپور متولد سال ۱۳۴۷ بود و در دوران دفاع مقدس هم در جبهه‌ها حضور داشت و سال‌ها بعد در نبرد سوریه شرکت کرد و مجروح شد. او پس از دوره‌ای دست و پنجه نرم کردن با سختی‌های جراحت، به شهادت رسید. آنچه در ادامه می‌خوانید، سه برش از این کتاب ۲۳۸ صفحه‌ای است که می‌توانید آن را با قیمت ۱۲۰‌هزار تومان تهیه کنید. ذوق دیدن بعثی‌ها راوی:‌ شهید مصطفی رشیدپور وضعیت جغرافیایی خط پدافند ما در دو سمت اروند حاشیه‌هایی با عرض سیصد متر بود. سمت جبهه مقابل هم هیچ عارضه مصنوعی‌ای غیر از سنگرهای بتنی و خاکریزهای مهندسی شده وجود نداشت. در این سنگرها تانک‌های ۱۰۶ تیربارهای سنگین چهار لول و دیگر سلاح‌ها قرار داشتند. جبهه خودی از نهر عرایض تا دهانه کارون به اروند ادامه داشت و پر از عوارض مصنوعی ساختمان‌ها و اسکله‌های بندری بود و خودبه‌خود شرایط را برای دیدبانی و استفاده از سلاح قناصه آماده می‌کرد. چند معرفی دیگر هم بخوانید؛ چند دقیقه با کتاب‌ «شاهرگی برای حریم» / ۱۵۴ خرید داروی بی‌نسخه برای سوریه! چند دقیقه با کتاب‌ «قرار بی‌قرار» / ۱۵۱ شب عقدکنان صدرزاده آب قطع شد! چند دقیقه با کتاب‌ «عمار حلب» / ۱۴۸ باز هم ادای شهدا را درمی‌آوری؟! + عکس چند دقیقه با کتاب‌ «همسایه ماهی‌ها» / ۱۴۵ خدایا؛ صدای منو داری...؟ چند دقیقه با کتاب «حکایت زخم‌ها»؛ / ۱۴۲ وضعیت جانبازی که حاج قاسم را ندیده است! این خط را از بچه‌های مازندران تحویل گرفته بودیم و منطقه روبه‌روی ما منطقه عملیات لشکر ۲۵ کربلا بود. برای شناخت دقیق منطقه در چند روز اول بدون هیچ شلیکی، فقط دیدبانی کردم و محل سنگرهای آمبولانس و شلیک آنها را شناسایی و روی کاغذ کالک نوشتم. مرحله بعدی شناسایی محل‌های استتار و اختفای خودم بود. کلاه خودم را با گونی پوشاندم اسلحه‌ام را گلی کردم و با پوشیدن لایه داخلی اورکت‌های ایرانی خودم را کاملاً استنار کردم، هیچ ریسکی در کار نبود. حتی در مواقعی که محل شلیک مناسب نبود گونی سر می‌کردم و به تماشا می‌نشستم و همین کار موجب شوخی و خنده بچه‌ها هم شده بود. اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم کمی با دست آب بپاشم. این کار باعث می‌شد تا موقع شلیک، خاک بلند نشود و موقعیتم برای دشمن مشخص نباشد. یک بار وسوسه شدم تا بالای ساختمان گمرک بروم (ساختمان اداری گمرک واقع در حاشیه اروندرود به علت حدفاصل سیصد متری عرض اروند ایران و عراق از بالای این ساختمان اشراف نسبتاً کاملی به خاک عراق حاصل می‌شد. این ساختمان با وجود ظرفیت تبدیل شدن به آثار دفاع مقدسی، تخریب شده است.) و سر و گوشی آب بدهم. بعضی از جاهای راه پله منهدم شده بود و خیلی سخت و خطرناک می‌شد از آن بالا رفت. بعد از نماز صبح و در تاریکی هوا با هر سختی که بود از آن بالا رفتم. چشمم که به منطقه افتاد زیر لب گفتم: «یا محمد!» چیزی که می‌دیدم باورکردنی نبود. تا خط دوم را به راحتی می‌دیدم؛ ولی اگر متوجه من می‌شدند تکه بزرگم گوشم بود. سبک و چابک بودم و فوری از آنجا پایین آمدم. مانع شهادتم راوی: همسر شهید حال و احوالش که بهتر شد. از او خواستم لحظه مجروحیتش را برایم تعریف کند. همان طور که روی تخت دراز کشیده بود مثل کسی که بخواهد شیرین ترین خاطره عمرش را بگوید لبخند روی لبهایش جان گرفت. من پشت دیوار یه اتاقک مخروبه کمین کرده بودم. کانالی که داعشی‌ها مثل تله درست کرده بودن رو دیدم. همون موقع داعشیا متوجه حضورم شدن و اتاقک رو زیر رگبار گرفتن. فقط یه لحظه به خودم اومدم و دیدم توی هوا غلت می‌خورم. پیش خودم گفتم یعنی جدی جدی من رو زدن؟ توی همین چند ثانیه که توی هوا بودم یاد محمدطاها افتادم. گفتم خدایا یعنی دیگه محمدطاها رو نمی‌بینم؟ با صورت خوردم زمین. یک طرف بدنم از رد خون داغ شده بود. گرمی خون رو روی صورتم حس می‌کردم.