7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دلخستگیها، زایل به مــــــــرهم میشوند!»🌱
• تلخیها گذشته اند!
• امروز به صبر و استقامت غروب میشود و فردا...
• فردایمان، بهاری تر از هربهار خواهد شکفت!🌾🤍
• آینده روشن و نزدیک است...
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
مجمع آلیس دانشگاه علومپزشکی قم
نماهنگ تعویض پرچم_AudioInfo__20.04.34_06.07.2024.mp3
4.64M
🎧 #استودیویی #مداحی #جدید
بانگ عزا آمده از عرش
میرسد از کرببلا نور
نور خدا نور حسین است
نور علی نور علی نور
◼️ استقبال از ماه #محرم 🏴
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله♥️
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
💯 #پیشنهاد_ویژه_دانلود✔️
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
🔹 آیت الله وحید خراسانی حفظه الله
🔸 از اول محرم تا روز عاشورا هر
روز صد مرتبه سوره توحید بخوانید
سپس هدیه کنید به امام حسین
علیهالسلام، آثار و برکـات فراوانی
خواهید دید.
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
📌زنگ قافله
باد پیچید و دستی به سرو روی دشت کشید. آفتاب سوزناک بود و باطمع سعی داشت تمام صحرا را به آتش بکشد.
خاک فارغ از هوهوی باد و آتش سوزان صحرا، نگران بود و دلشوره عجیبی وجودش را در برگرفته بود.
کمی پیش ازباد شنیده بود که:
« کاروان حسین (ع) درراه است!»
دلش نمیخواست حسین پا به کربلا بگذارد، هرچند که از افسانهها شنیده بود قدوم حسین به هرجا که برسد، آنجارا آباد خواهد کرد اما...
اما اون نمیخواست به ازای آبادیاش طعم خون حسین را مزه مزه کند.
آهی کشید و در دل زمزمه کرد:
«هنوز امیدی هست، شاید حسین از تصمیمش بازگردد و پا به کربلا نگذارد!»
قبل اینکه کورسوی امید در دلش جان بگیرد صدایی شنید...
صدایی که به یکباره تمام حرارت و برافروختگی دشت را فرونشاند.
صدای گریه طفلی ۶ماهه، با صدای زنگ قافله درهم آمیخته بود....
{ورود کاروان اباعبدالله به صحرای کربلا❤️🩹}
بههمت: گروه رسانه مجمع آل یاسین🌿
#دوم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
مجمع آلیس دانشگاه علومپزشکی قم
📌زنگ قافله باد پیچید و دستی به سرو روی دشت کشید. آفتاب سوزناک بود و باطمع سعی داشت تمام صحرا را به
از آسمان آید ندا_AudioInfo__08.50.53_08.07.2024.mp3
3.34M
🎧 #محرم 🏴
🎵 از آسمان آید ندا اهلا و سهلا
🎵 حسین (ع) رسید به کربلا اهلا و سهلا ...
#علوم_پزشکی_قم
#مجمع_آل_یس
🏴 #یا_اباعبدالله_الحسین (ع)🖤
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
📌دخترِ بابا
رقیه(س) از خواب پرید، کابوس وحشتناکی دیده بود. با دستان کوچک و سردش عروسکش را درآغوش کشید و ازجا بلند شد. پرده خیمه را که کنارزد نگاهش به ماه آسمان گره خورد، چقدر شبیه عموجانش بود...
کسی کنار پای رقیه زانو زد و با دست نوازشش موهایش را مرتب کرد، کسی که دلگرمی دنیایِ رقیه بود!
_ «چرا اینجا ایستادی دخترِبابا؟»
رقیه خودش را درآغوش باباحسین رها کرد و ماجرای خواب ترسناکش را برای او تعریف کرد.
باباحسین در سکوت به شیرینی زبانِ دخترکش گوش سپرد و سپس آرام بغضش را فروخورد تا صدایش نلرزد:
_ «تاوقتی باباهست، ترس معنی نداره دخترکم! نگران نباش و آرام بخواب.»
رقیه محاسن بابا را بوسید، سرش را روی پای او گذاشت و باخاطری آسوده چشمانش را بست.
او نمیدانست چند صباحی دیگر بجای دست نوازش بابا.....
{هدیه به باباییترین دختردنیا، حضرت رقیه(س)❤️🩹}
#سوم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
مجمع آلیس دانشگاه علومپزشکی قم
📌دخترِ بابا رقیه(س) از خواب پرید، کابوس وحشتناکی دیده بود. با دستان کوچک و سردش عروسکش را درآغوش کش
نماهنگ من از خونواده کرمم_AudioInfo__11.05.12_09.07.2024.mp3
5.03M
🎧 #محرم
من از خونواده کرمم
کوچیک ترین دختر حرمم
این قدر منو نزن
من که خودم میام با پای پر ورمم
🏴 #یا_حضرت_رقیه (س)💔
#مجمع_آل_یس
◼️ ویژه #روز_سوم_محرم 🏴
💯 #پیشنهاد_دانلود✔️
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
📌آزاده ترین
دلش لرزیده بود و انکاری برایش نداشت.
عرق سردی بر تنش نشسته بود، عرق شرم بود یا ترس نمیدانست اما هرچه بود، احساسی مانع میشد که چشمانش را ببندد و مقابل حسین(ع) شمشیر بکشد.
خودش هم نفهمید چرا وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی» رااز زبان حسین شنید؛ همزمان با دست و دلش تمام وجودش درهم فروریخت...
هرقدمی که بسوی حسین برمیداشت تعلقاتش کمرنگ و کمرنگتر میشدند و
هربار که برای یاری حسین شمشیر بالا میبرد و میجنگید؛ ذرهذره از بند دل اسیرش رها میشد و به دریای عشق حسینابنعلی سرازیر!
دقایقی گذشت...
دیگر نا و نوایی برای حر نمانده بود.
حر با جسمی متلاشی اما روحی صیقلی و جلایافته روی زمین افتاده بود.
درست شنیده بود که میگفتند: حسین، سفینةالنجات عالم است!❤️🩹
همانطور که سر به زانوی کشتی نجاتش گذاشته بود به سختی لب زد:
«مرا ببخش؛ ببخش که اسیر نفسم بودم و دیر شناختمت!»
حسین اشکهای حر را پاک کرد و به نگاه بیرمقش لبخند زد:
«از حالا به بعد تو آزادی، آزادهتر از هر آزادهای!»
حُر با قلبی که از آرامش سرشار بود، آرام چشمانش را بست.🕊
{تقدیم به آزادهترین آزادهی کربلا، حُرابنیزیدریاحی❤️🩹}
#چهارم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
مجمع آلیس دانشگاه علومپزشکی قم
📌آزاده ترین دلش لرزیده بود و انکاری برایش نداشت. عرق سردی بر تنش نشسته بود، عرق شرم بود یا ترس نمید
لذت هر سینه زنی_AudioInfo__09.39.26_10.07.2024.mp3
5.08M
🎧 #مداحی
عمریه نوکرم و تو شاهی
آقا تکیه گاهی
من به قربون تو شمع راهی
پای عشق تو فقط میمونم
درد تو به جونم
اسم تو نبض دل دیوونه ام
#مجمع_آل_یس
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله♥️
💯 #پیشنهاد_دانلود✔️
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
📌یادگار برادر
عبدالله از دامان عمه جدا شد. چشمان زینب(س) ابری بود و پهنای صورتش از اشک بارانی...
دستان کوچک عبدالله اشکهای عمه را آهسته پاک کرد و بوسهای روی رد اشکهایش گذاشت.
عبدالله شمشیرش را از روی زمین برداشت و راه میدان را در پیش گرفت.
درنبودِ پدر، عمو حسین برایش هم پدر بود و هم پیشوا و حال...باردیگر جدایی از پدرومولایش برایش طاقتفرسا بود.
به میدان که رسید عمو را میانه میدان نقش بر زمین دید.
به سمتش که دوید تیغه شمشیرش قدری بزرگتر از قد و قامتش بود و روی زمین کشیده میشد...
عبدالله روی سینه عمو افتاده بود و نفسهایش بریده بریده شده بودند.
صدای ضربان قلب عمو که درگوشهایش میپیچید، خاطرات باباحسن و لحظات رفتنش مقابل چشمانش نقش میبست.
عبدالله با ویرانهای که نامش «تَن» بود برای آخرین بار به عمو نگریست و درمقابل نگاه بیرمقِ حسین، به سوی آغوش باباحسن پرکشید...
ازبالای گودال، زنی قد خمیده شد و شکست!
حالا دگر زینب، نه برادری داشت و نه یادگاری از برادر💔
{تقدیم به اباعبدالله و برادرش و یادگاری که از برادر مانده بود، حضرت عبداللهابنحسن(ع)}❤️🩹
#پنجم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98
مجمع آلیس دانشگاه علومپزشکی قم
📌یادگار برادر عبدالله از دامان عمه جدا شد. چشمان زینب(س) ابری بود و پهنای صورتش از اشک بارانی... دس
در انتهای شب.mp3
3.19M
🎧 #مداحی
دردا فقط شبا میاد سراغم
دردای بیدوا میاد سراغم
من ازهمه سراغتو گرفتم
یعنی یه شب آقا میاد سراغم؟❤️🩹
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله❤️
#مجمع_آل_یس
💯 #پیشنهاد_دانلود✔️
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98