آروم نشستی واسه خودت مشغولی یهو یه چیزی از اعماق وجودت شروع می کنه اروم اروم بالا اومدن. یه غمی که فکر می کردی فراموشش کردی، عین یه فیل خسته می شینه رو سینهت میگه حالا نفس بکش ببینم.
اون وقتی که یه روز کامل گوشیتو خاموش میکنی بعد که روشنش میکنی میبینی از یه نفر کلی تماس از دست رفته و مسیج داری که نوشته«کجایی نگرانتم» همونو نگه دار باقی که صبر میکنن تا آنلاین شی تا بعد بگن کجا بودی رو هم بریز دور، به همین سادگی؛
درسته که تو همیشه اونقدر سرت شلوغه که حالی از من نمیپرسی درسته که اصن منو نمیبینی درسته که بین من و بقیه هیچ فرقی نمیذاری درسته که من برای یه نگاه تو پر پر میزنم و تو حتی یهبارم به چشمای من نگاه نکردی درسته که من همش منتظر بهانه برای پیام زدن به تو هستم و تو تا چند روز پیامهام رو نگاه نمیکنی. همه ی اینا درسته ولی دلیل نمیشه دلم برات تنگ نشه..
من دوستت دارم و این به تو ربطی نداره؛
هدایت شده از «مُنگه»
من دوست ندارم کسی که دوسش دارم بقیه هم دوسش داشته باشن
انگار اصن وارد حریم خصوصی من شدن
کسی که مالِ منه فقط باید مالِ من باشه
فقط واسه خودِ خودِ من.
هر روز با خیال آدمایی که دوسشون داریم، داریم زندگی میکنیم
به یادشون قدم میزنیم
به یادشون آهنگ گوش میدیم
دلیلِ سیگاری شدنمون میشن
دلیل گریه هامون میشن
شبا بخاطرشون یا تا صبح بیداریم
یا زودتر میخوابیم که یک ساعت بیشتر تو خواب باهاشون باشیم
میشن دلیلِ نوشته هامون ،دلیل خنده هامون
دلیلِ حال بد و خوبمون
ما خاطره ی آدما رو بیشتر از حد مصرف میکنیم
واسه همین تو رابطه با آدمای بعدیِ زندگیمون اُوردوز میکنیمُ
تمام..
ولی من قشنگترین حرفارو، زیباترین حس ها رو، بهترین آرامشو، از آدمی گرفتم که کیلومتر ها ازم دوره؛ و دور بودنش تلخ ترین چیزیه که میتونه بین ما دوتا باشه