هدایت شده از - معانقه -
چند روزی میشد که باهم قهر بودیم
ازون قهر هایی که کارد میزدی خونمون در نمیومد
پشت سر هم غر غر میکردیم اما دلمون داشت برا هم میترکید
میگفتیم به درک که نیست ولی انگار قلبمون از نبوده هم تیر میکشید
دلمون همو میخواست و غرورمون دقیقا مخالف این قضیه
خاطرات دونفره داشت دیوونمون میکرد
هر از گاهی یه خاطره میومد تو ذهنم و رو لبم لبخند مینشست که به کسری از ثانیه نمیکشید که لبخند خشک میشد رو صورتم و در آنه واحد محو..!
بايد میدیدمش،سریع و فوری
وقتی نمیتونستم بدون اون لحظه ای دووم بیارم
وقتی حالم اینقدر از دوریش بد بود
وقتی متقابلاً اونم اینطور بود
نه، نه نمیشد ادامه داد به این بازی بچگانه
+باید ببینمت
-ساعت؟ و مکان؟
+ساعت ده همون جای همیشگی
-باشه
اومده بود، نگاش کردم و خیره موند تو نگام
بعد یه سکوت مطلق طولانی بینمون
بغلش کردم
سرشو گذاشت رو سینم و همینطور که اروم اشکش داشت میریخت گفت :
" تورو خدا دیگ ازم دور نمون"
دلم برات تنگ شده ولی نه از اون دلتنگیای معمولی
نه از اون دلتنگیا که با شنیدن صدات رفع شه. تصور میکنم که اگه بودی، واست میگفتم روزم چطوری گذشت، برات میگفتم صبح که بیدار شدم، حالم چطوری بود و با چه حالی دارم سرم رو میزارم روی بالش، برات میگفتم که از همسایه بالاییمون خوشم نمیاد، برات از شعرایی که خوندم میگفتم و پشت تلفن کلی شعر برات میخوندم، از این که اتاقم چقد به هم ریخته شده، از این که زندگی بر وفق مراد نیست، هیچکس بلد نیست مثل تو به حرفام گوش بده، هیچکی.
انگار تو که نیستی منم حرف زدن یادم میره..
ولی اشکال نداره، هرجا که هستی خوب باش، مراقب قلبت باش؛
ولی من قشنگترین حرفا رو، زیباترین حس ها رو، بهترین آرامشو، از آدمی گرفتم که کیلومتر ها ازم دوره؛ و دور بودنش تلخ ترین چیزیه که میتونه بین ما دوتا باشه
مازندرانی ها یه جمله دارن
که وقتی عزيزشون حالش خوب نيست بهش ميگن:
«مِن تِه دِلٍ درد وِسه بٓميرم»
یعنی:
"من برای اون دردی كه توو دلته بميرم"..
•حس حمايت و مهربونی قشنگی همراهش داره؛♥️
دارم به اینکه بهت فکر نکنم، فکر میکنم
هرکار میکنم تهش ختم میشه به تو...
کاش میشد یه روز یه گوشه نشست
از صبح تا شب هی به تو فکر کرد
هی فکر کرد، هی فکر کرد..
انقدر که تموم شی؛
که دیگه فکری از تو برام نمونه!
یه عمره یه گوشه نشستم و دارم بهت فکر میکنم.
تموم نمیشی، اما تمومم کردی!
+تو از دلتنگی چی میدونی؟!
-دیروز دیدمش..
سه ساعت کنارم بود
یک دقیقه بعد از رفتنش
به طرز عجیبی دلتنگش شدم؛
بیست و یک ساعتِ باقیمونده از شبانه روزم رو
صرفِ فکر کردن به همون سه ساعت کردم!
اما حتی یک دقیقه از فکر کردنِ بهش خسته نشدم..
من حتی قصد داشتم امروز بهش فکر نکنم، دلتنگش نشم، اما الان چند دقیقه از نیمه شب گذشته و رسما فردا شده،
و من 48 ساعته که ندیدمش!
و توی هر دقیقه از این 48 ساعت
هزار بار از دلتنگی جونم به لبم رسیده؛!