یه شب پرسید: اگر من نبودم الان این ساعت چیکار میکردی؟ گفتم: کتاب می خوندم، فکر می کردم، می نوشتم، عکس های توی گوشی رو نگاه میکردم، نقاشی می کردم، موزیک گوش می دادم. گفت: ببین پس من چقدر رقیب دارم. دلم میخواست بهش بگم: رقیب نیستن، اینا چیزایی هستن که نباشی زنده نگهم میدارن تا تو برگردی.
یه وقتایی بهش بگو میدونی من چقدر صداتو دوس دارم؟ پس بیشتر بهم ویس بده، اصن تو ده دقیقه ویس بده حتی اگه در حال گوش دادن به آهنگ مورد علاقمم باشم قطعش میکنم و به صدای تو گوش میدم، صدایِ تو از هر آهنگی برای من قشنگتره.
ولی جمله ی "نترس من کنارتم" رو وقتی تو بهم میگی، انگار قوی ترین مُسکِن دنیا بهم تزریق شده، انگار تو یه خونه آهنی و محکم که هیچ چیز بدی نمیتونه بهش نفوذ کنه نشستم، انگار داره سیل میاد ولی من یه سایهبون محکم بالاسرمه، انگار همه جا تاریکه ولی دورِ من روشنه، انگار همه رفتن ولی ینفر که بهترینه توو دنیا کنار من مونده. وقتی همچین حرفایی بهم میزنی احساس میکنم امن ترین جای دنیا نشستم ، کنار امن ترین آدم ، بدون هیچ ترسی.
من وقتی باهات حرف میزنم
انگار لبه کرهی ماه نشستمُ
پاهامو آویزون کردم،
انگار زیر بارون دراز کشیدم و عمیق نفس میکشم،
انگار بین ابرای پشمکی پرواز میکنم و اونقدر دور میشم که بین یه تیکه ابر صورتی گم شم.
اصلا انگار آسمون آبی تر از همیشه
است، غذاها برام خوشمزه تر و آبدار
تره، همه چیز قشنگه و قرار نیست
اذیتم کنه، انگار با زندگی آشتی کردم
و میتونم با امید بهش ادامه بدم و
دوستت داشته باشم؛