وسط چت خوابش میبره ناراحت میشی؟
مگه چند نفر تو دنیا هست که تو اوج خستگی دوست داره وقتشو تا آخرین ثانیه باتو بگذرونه؟
ازش پرسیدم تولدت کِیه؟
گفت نمیگم، میتونی هرروز بیای بهم تبریک بگی تا یه روزش درست دربیاد، اینجوری هرروز باهام حرف میزنی!
دل تنگیم برا تو عصبیم کرده. نمی گم برگرد ولی خیلی دوست داشتم اون آدم سابق مهربون و با حوصله برای اطرافیانم باشم؛ خیلی دوست داشتم دوباره از ته دل بخندم، خیلی دوست داشتم غذامو با میل بخورم و با مشکلاتم پر انگیزه رو بهرو شم، خیلی دوست داشتم خستگی یقمو ول کنه و بتونم امید داشته باشم. نمی گم برگرد ولی خب منم خیلی دوست داشتم زندگی کنم.
یهو نصف شبی دلم برات تنگ شد.
یه جوری که دلم میخواد بغلت کنم،یه جوری که انگار صد سال که سهله، حتی تو زندگی قبلیمم باهات زندگی کردم. بدون اینکه فکر کنیم چی پیش اومده، چی می خواد پیش بیاد.
بی توجه به همه چی، دلم برات تنگ شد و من همین الآن دلم میخواد با فاصله ای که بینمونه بغلت کنم.