دخترا میشن مامان دوم پسری که دوسش دارن، همونقدر نگرانشون میشن، حرص میخورن، غصه میخورن و همیشه خوشحالیشونو میخوان.
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
یه دیالوگ قشنگ هست که میگه:
یه دقیقه دیگه معلوم نیست کی مردست کی زنده!
اگه قراره یه دقیقه دیگه نباشم، دلم میخواد بهت گفته باشم که چقدر قیافتو،
صداتو، لحن حرف زدنتو، خنده هاتو و خودتو دوست دارم؛♥️
من زمین زیر پایش را دوست دارم،
هوای بالای سرش را
هر چیزی را که او به آن دست میزند،
هر کلمه ای را که به زبان می آورد،
همه ی حالتهایش را دوست دارم،
همه ی کارهایش را
خلاصه سر تا پایش را دوست دارم.
دقیقا میخوای بدونی کجای زندگیمی؟
ببین تو دقیقا دقیقا همهجای زندگیمی.
رو درو دیوار اتاقمی
تو هوایی که نفس میکشم
تو مغزم
تو قلبم
خیالم
خوابم
تو نقاشیام
ساز زدنام
همهجا، ببین همهجا
تو واسم با بقیه فرق داری
تنها کسی که از حرف زدن باهاش خسته نمیشم؛
تنها کسی که هر روز تو فکر و ذهن منه؛
تـو همونی هستی که بدونِ هیچ تلاشی باعث میشی لبخند بزنم
بی دلیل حالمو خوب میکنی و در آخر تنها کسی هستی که از دست دادنش میترسم؛