دل تنگیم برا تو عصبیم کرده. نمی گم برگرد ولی خیلی دوست داشتم اون آدم سابق مهربون و با حوصله برای اطرافیانم باشم؛ خیلی دوست داشتم دوباره از ته دل بخندم، خیلی دوست داشتم غذامو با میل بخورم و با مشکلاتم پر انگیزه رو بهرو شم، خیلی دوست داشتم خستگی یقمو ول کنه و بتونم امید داشته باشم. نمی گم برگرد ولی خب منم خیلی دوست داشتم زندگی کنم.
یهو نصف شبی دلم برات تنگ شد.
یه جوری که دلم میخواد بغلت کنم،یه جوری که انگار صد سال که سهله، حتی تو زندگی قبلیمم باهات زندگی کردم. بدون اینکه فکر کنیم چی پیش اومده، چی می خواد پیش بیاد.
بی توجه به همه چی، دلم برات تنگ شد و من همین الآن دلم میخواد با فاصله ای که بینمونه بغلت کنم.
هدایت شده از Unknown
و تابستون هیچوقت فصل شادی نبوده؛
حداقل برای منی که توی این فصل از همیشه تنهاتر و غمگینترم .
قشنگترین توصیف رابطه های لانگ دیستنس رو محمود درویش گفته:
«دوستت داشتم با وجود اینکه تو را به آغوش نکشیدم و تو را همیشه نمی بینم!
دوستت داشتم چون برایت نوشتم و برایت خواندم و بخاطرت خندیدم و بخاطر تو تغییر کردم!
تو را دوست داشتم در حالی که دور بودی ولی نزدیکترین به قلبم..!»
صبح از خواب بیدار میشم تو ذهنمی، پیاده خیابونای شهرو قدم میزنم تو ذهنمی،آهنگ گوش میدم تو ذهنمی، فیلم میبینم هستی، درس میخونم ، غذا میخورم و هرکاری که میکنم فکرم پیشِ توعه؛ دقیقا همونجاییم که شاعر میگه:"تو از من در من فراوان تری"