یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه، دم تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
در شب حجره به روی شکمش افتاده
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#یاباقرالعلوم🏴
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج
_______________🌱
🍃#یابن_الحسن دستی بکش بر نگاهمان تا #کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم.
غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مردهایم!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#بهانه_زندگی
#شب_زیارتی
#دلتنگی
#بیقراری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حتی تاریکترین شب نیز
✨پایان خواهد یافت
✨و خورشید خواهد درخشید
✨روزهای خوب خواهند آمد
✨به امید فردایی روشن که
✨به آرزوهای امروزمان برسیم
🌙شبتون بخیر🌙
┈┈•°.⤳❁
https://eitaa.com/moaseran_zohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_امام_باقر_ع 🖤
🖤 من بودمُ و
▪️دیدم عطشِ دریا را
🖤«لب تشنه»
▪️کنار علقمه سقا را
🖤من پابه پای عمه
▪️بودم، دیدم
🖤«بر روی سنان»
▪️«تلألو سرها» را
#شهادت جانگداز امام باقر(ع)رابه عاشقان آنحضرت تسلیت عرض می کنم.
پایگاه شهید تصمیمی
🦋 سفری با اسنپ
#حکمت_خدا
🍃 قال الله تبارک وتعالی:(ومن یوتی الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا)....
چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم
(بعنوان مسافر)
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود
گفتم بفرمائید، برام خیلی جالب بود
و برای شما از زبان راننده مینویسم
یه مسافری بود هم سن و سال خودم
حدودا ۴۰ساله، خیلی عصبانی بود
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون
(یه فحشی داد) هستند
از شدت عصبانیت
چشماش گشاد و قرمز شده بود
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند
من بهش گفتم حتماً حکمتی داشته
و خودتو ناراحت نکن
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد ( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود)
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم
سن خطرناکی هست و معمولاً همه تو این سن فوت میکنن
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه
من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان هستم و مسافر نمیدونست
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان
کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم
من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد
گفتم دیدی حکمتی داشته
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری
تو فکر رفت و لبخند زد
من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم
من هم به حکمت خدا فکر کردم...
🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️