520.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آیه نگار
💌 البته انسان را ما آفریدهایم و وسوسههای درونیاش را خوب میدانیم؛ چونکه ما از رگ گردن به او نزدیکتریم!
سوره ق آیه ۱۶
🎧 به این آیات زیبا گوش دهید
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
💠 تلنگر 💠
✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
میگفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی … گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
💥تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …
نتیجه اخلاقی: رفتارهایمان ملاک جذب و دفع به دین و مذهب است مراقب باشیم که با رفتارهای نیک انتقال دهنده انرژی مثبت دین گرایی به مردم جامعه باشیم و در آخرت گرفتار آثار رفتارهای سوء خود نباشیم.
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
➥ https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت شیخ ارده شیره
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی حرفه خدا خودش رو اله ما قرار داده طرف عشقی ما قرار داده...
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
✨﷽✨
🌼دو کلام حرف حساب
✍هفت یا هشت سالم بودم، با سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه...!
✅
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعری که وصیت شد...
قبل و بعد از شهادت
شهید حاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f