یکی از دوستان دانشگاه قرآن و حدیث یه دل نوشته ای و برام فرستادند...
من ازشون اجازه گرفتم که بزارم در کانال
کاش هممون این دغدغه رو داشتیم و حقیقتااا یک کار موثر انجام میدادیم...
👇👇👇👇👇👇👇
چندسال پیشا یه شب دلم خیلی گرفته بودباآقاجان صاحب الزمان صحبت میکردم خوابم که بردتوخواب دیدم یه جمعیت زیادی اززن ومردبالباسهای سبزکه چهره هاشون معلوم نبوددست به دعاصلوات میفرستادن فهمیدم که آقاازمامیخوان صلوات بفرستیم برای ظهورشون برای استقامت درمسیرانتظاربرای اینکه اینقدراین ذکرویژه ومهمه که بایددائم درحال گفتنش باشیم تصمیم گرفتم هرموقع هدیه به کسی میدم حتی شکلات شده برای دونه دونه ش صلوات بفرستم یاصبح ازخواب بیدارمیشم وهرکاری که ازدستمون برمیادبرای این ذکرنورانی انجام بدیم هرچندکه اونطورکه بایدوشایدوظیفم روبه درستی انجام ندادم،دوست دارم به همه بگم چقدراهل بیت مهربونن چقدرپدرزمانمون دوست داشتنیه که هرکسی بیادسمتشون محاله که بهش بی توجه باشن،فقط میتونم دعاکنم خدایاعشق آقاروتودلمون زنده نگه دارتاابد💖
مبلغان نور
@mobaleghanenor
هدایت شده از مبلغان نور 🌍
بهرمانِ عَلَمدار:
#سردار_سلیمانی💚😍
#مشتی_گری
🔸جانباز قطع نخاعی ناصر توبه ایها در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد.
🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت من دو روز به خانه شما می آیم.
🔸لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت بعد به سمت کرمان میرفت.
🔹این جانباز در دی ماه سال ۱۳۹۲ به دیار حق شتافت.
(شادی روحشان صلوات)
@mobaleghanenor
🌷🌷🌷
ﺯﻥ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﮔﺸﺖ، ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻓﮑﺮﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻧﯽ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ...
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ میشد ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﯽ؟ !
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﭽﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻡ، ۲۰ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﯾﺎﺩﺗﻪ...؟!
ﺯﻥ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﻩ ﯾﺎﺩﻣﻪ...
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﯾﺎﺩﺗﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩ؟
ﺯﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﯽﻧﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ﯾﺎﺩﻣﻪ، ﺍﻧﮕﺎﺭ همین ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩ..
ﻣﺮﺩ ﺑﻐﻀﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﯾﺎﺩﺗﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﺗﻔﻨﮓ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﯾﺎ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﺎ ۲۰ ﺳﺎﻝ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺏ ﺧﻨﮏ ﺑﺨﻮﺭﯼ ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﻭ...
ﻣﺮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺯﺍﺩ میشدم😭
🌺پیشاپیش روز مرد این شاهکار خلقت❤️ مبارک باد😄😍😍😍
@mobaleghanenor
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود "مدافعان سلامت" هدیه هشتاد میلیون ایرانی است به پزشکان، پرستاران و بهیارها و کلیه کادرهای درمانی
کاری از گروه سرود "نجم الثاقب"
@mobaleghanenor
💫✍
حاکم نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود، در آن حال مردی میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود.
حاکم تا او را دید بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید سپس حاکم از تخت پایین آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از آن عطا و بیاطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.
حاکم گفت: آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد.
مبلغان نور
@mobaleghanenor
نامه ای خیلی خیلی خیلی خیلی..... زیبا از سوی پروردگار به همه انسان ها...
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد. که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کردهام...
( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به ( سوی) تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی...
(یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر آنکه از آن روی برگرداندی...
(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام...
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری...
(یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری...
(حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند و تمام
وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی؟ اما به من گمان بردی، چه گمان هایی...
( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد، پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری. پس من به سوی تو بازگشتم، تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن...
(توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم، اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی...
(انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی، و رویت را به سوی دیگری کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای...
(اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟
(سوره شرح 2-3)
غیر از من، چه کسی برایت خدایی کرده است؟
(اعراف 59)
پس کجا می روی؟
(تکویر 26)
پس از این سخن، دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
(مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من، به تو اصابت کند تا فقط لبخند بزنی، در حالی که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود...
(روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت، چه جراحتهایی بر میدارد و در شب روحت را در خواب به تمامی باز می ستانم، تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی بر می انگیزانم، و تا لحظه مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم...
(انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی، به تو امنیت میدهم...
(قریش 3)
برگرد.. مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم...
(فجر 28-29)
تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم...
(مائده 54)
🙏🌹💐🌷🙏🌹💐🌷
مبلغان نور
@mobaleghanenor
امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:
امیر المؤمنین علی «علیه السلام» همیشه به محض شروع شدن باران، زیر آن می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد. کسی عرض کرد: به سرپناهی بروید.
پاسخ فرمودند : این آبی است که از نزدیکیهای عرش آمده است... 📚 اصول کافی ، جلد هشتم، صفحه 239.
مبلغان نور
@mobaleghanenor