وصیت کردن هنر نیست، تا زنده ایم ببخشیم!
✅مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد مومنی بود و به تکالیف دینی اش عمل می کرد
🌿روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
🌺رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را بازکردو تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد.
❄️سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: این چیست که در دست من است؟
✅ گفتند: یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید.
🌹فرمود: این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را درحیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم!
💥این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید.
🔴وصیت کردن هنر نیست. هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است.
📙 صفیرهدایت، ۳۶،توبه، آیت الله ضیاء آبادی
#حرفهای_من_و_مادرم ❤️
✨أَمَنْ یُجیِبُ المُضْطَرَ
إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُوء✨
دعــــایمان؛
تنها با آمین | تو | از نردبانِ اجابت،
بالا می رود!
مـــادر!
می دانی که ما چند فاطمیه.....
در انتظار !
و او چند فاطمیه....
در اضطرار است !
4_5917963655369984124.mp3
7.14M
و انت دلیل تنفسی فی شدة الرخاء
و تو تنها دلیل نفس کشیدنم در لحظات سختی♥️
دوعامل هلاکت و بیچارگی
مـــردم از زبان امام حسین
علیه السلام
#ترس از این که مبـادا در
آینـــده فقیـــر و نیــازمـند
دیگران گردد
و فخر و مباهات کــردن بر
دیگران ، و خود را
برتر از دیگران دیدن
📙 بحارالأنوار ، جلد ۷۵
ص ۵۴ ، حدیث ۹۶
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
سلام علیکم
ادامه تفسیر سوره اسراء
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلاً«12»
🌺🌸🌼🌺🌸🌼
مـا شـب و روز را دو نـشـانـه تـوحـيد و عظمت خود) قرار داديم سپس نشانه شب را محو كـرده و نـشـان روز را روشـنـى بـخـش سـاخـتـيـم ، تـا فـضـل پـروردگـار را (در پـرتـو آن ) بـطـلبيد (و به تلاش زندگى برخيزيد) و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور مشخص (و آشكار) بيان كرديم .
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
🌓🌒🌔این شب و روز نشانه خداست اما قرار دادی نیست
بعضی نشانه ها در هر چیزی قرار دادی است مثل پرچم یک کشور که نماد آن کشور است اما بعضی نشانه ها تکوینی است یعنی فرو رفته در هستی آن چیز است مثل اینکه هر جا چمن ببینیم و درخت نشانه بر آب هست. حالا این شب و روز نیز همینطور است هر جا وجود دارد یعنی نشانه ای از وجود خداست و آیت الهی است و این چه تاریکی باشد و چه روشنایی باشد چه خیر باشد یا شر باشد همه از نشانه های وجود اوست.
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
👌👌هم تاریکی و هم روشنایی هر دو آیت الهی هستند.
بعد از اینکه فرمود لازم است در عواقب کارها دقت کنید و مراقب باشید که عجول نباشید و هوی و هوس بر شما در کارها غلبه نکند و قضاوت زود هنگام نکنید می فرماید به این دلیل که باید در هر چیزی نگاهتان توحیدی باشد یعنی فقط نگویید صبح شد و بعد شب شد، صبح رفت و شب امد و شب رفت و صبح آمد بلکه دنیا خیلی فراتر از اینهاست ببینید چه کسی صبح را برد و به چه هدفی برد؟ چه کسی شب را آورد و به چه هدفی آورد؟
خود ما کاری کردیم که شب مایه فضل برای شما باشد تا استراحت کنید و آرامش یابید یا عبادت کنید
خود ما روز را طوری برای شما قرار دادیم که طبیعت آن اقتضای کار و تلاش دارد و این هم نشانه فضل الهی است.
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
چگونه دانشگاه را اسلامی کنیم نه اینکه اسلامی لیزه کنیم.
این آیه از آیاتی است که به ما نشان می دهد اگر می خواهید هر کاری را انجام دهید باید با نگاه توحیدی وارد شوید و آن چیز را به عنوان آیت خدا و خلقت خدا ببینید نه به عنوان طبیعت
در واقع ممکن نیست دانشگاه ما اسلامی شود مگر اینکه علومش اسلامی شود مثل حوزه، در حوزه به کسی نمی گویند نماز اول وقت بخوان یا خانم و آقا مختلط نباشند زیرا لحظه به لحظه می گوید خدا چنین گفت، خدا چنین گفت. یعنی خود این علم ما را اینطور تربیت می کند.
دانشگاه نیز باید خلقت شناس تربیت کند یعنی در واقع مدام باید بگوید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، چه زمین شناس باشد چه دریا شناس چه سپهر شناس چه دارو شناس و چه اتم شناس این نتیجه اش اسلامی شدن است.
اینجاست که خدای متعال می فرماید: نگویید صبح شد و شب شد بگویید خدا صبح را صبح کرد و شب را شب قرار داد یعنی آیت شناسی در این صورت است که می فهمیم در هر علمی باید چه کار کنیم و چگونه عالم بشویم و اگر همه هفت میلیارد کرد کره زمین یک مطلب بفهمند باز هنوز علم جا دارد و هنوز کلیدهای زیادی هست که نزد خداست و ما تا نخواهیم او نمی دهد.
پس اگر بخواهیم دانشگاه ما اسلامی شود باید علومش اسلامی شود و تحول در علومش رخ دهد و طبیعت شناسی به خلقت شناسی خدا تبدیل شود و همین طور که بزرگان حوزه این علوم و معارف را از قرآن و کلام اهل بیت خارج کردند اگر به صاحب نظران هر رشته ای هم قرآن را بدهند علوم را از آن استخراج می کند.
بر گرفته از سخنان آیت الله جوادی عاملی.
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
پروردگارا ما را آیت شناس وجود خودت قرار ده 🤲🤲
پروردگارا علم و معرفت ما را در همه طریق ها متصل به معرفت خودت قرار ده 🤲🤲
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
بسم الله الرحمان الرحیم💚💚
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت1
جلو در دانشگاه با بچهها در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم:
– پس این جزوهام چی شد؟
سارا هینی کشیدو گفت:– دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره.
گوشی را از جیبش در آورد و از ما فاصله گرفت. بعد از چند دقیقه امد.– الان میاره.
نگاه دلخوری به او انداختم.–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟
–راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه، راستش نمیشد که بهش ندم، گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه، آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا.
پوفی کردم و گفتم:– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه
انداخت.–تودانشگاهه، عه، امدش.
مسیر نگاهش را دنبال کردم. دختری چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، آنقدر چهرهی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را از صورتش بردارم. ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود. بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با روسری سرمهایی زیبایی صورتش را قاب گرفته بود. برعکس دخترهای دیگر که در دانشگاه مغنعه می پوشند، او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود. مدل بستنش را خیلی خوشم امد.
نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا میزد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش بدهد. سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند. سرش را به طرف کیفش برد که جزوه را از داخل کیف بیرون بکشد.
همان لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد.
نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشود که جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیند و توجهاش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم. سرش رابالا آورد ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد. لبخند از روی لبهایش جمع شد. قیافهی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد.
همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم:
–خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و ادامه دادم:– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید.با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کرد و گفت:–منظورت از دوستت ایشون بودند؟
سارا با دست پاچگی گفت: –حالا چه فرقی داره. با دلخوری به سارا گفت:–کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:–حلال کنید من نمی دونستم...نگذاشتم حرفش راادامه دهد. فوری گفتم:–اشکالی نداره، اصلا مهم نیست.سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شد و با او دست دادو گفت:–کلاس آخررو نمیای؟
سارا گفت:– نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون.
نگاهی به من و بقیهی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:
–پس من میرم کلاس.
سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:–ممنون بابت جزوه.فوری خداحافظی کرد و رفت.بعد از رفتنش به سارا گفتم:–چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟
سارا پوزخندی زدو گفت:–اون این جور جمع هارو نمیپسنده.اخم کردم.– کدوم جور؟
-مختلط...-یعنی چی؟-یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره.
–سارا! این دختره تو کلاس ماست؟
–آره. با تعجب گفتم:– چرا من تا حالا متوجهاش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت:–کلا راحیل با کسی کاری نداره، آرومه و سرش تو کار خودشه.سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:–بچه ها بریم دیگه.
نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل،
توجهم را جلب کرد. چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی خود شیفته هم بود. حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند، او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند...
سارا با تکان دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت:– کجایی آرش؟ تو نمیای؟– گفتم که نه، کار دارم باید برم.-باشه پس خداحافظ ما رفتیم.
از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم...
✍#به_قلم_لیلا_فتحی_پور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸