نگو به تلخى اين اتفاق عادت كن؛
كه عشق حادثه اى مبتلا به عادت نيست
#سید_تقی_سیدی
@mobtalaaa
با من نمانده جز غمِ یک مُشت خاطره
همراهِ خود تمامِ مرا برد با خودش
#نویدنیّرۍ
@mobtalaaa
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر
#سعدی
@mobtalaaa
غیرِ وصلِ تو که آن هم ز خدا خواستهایم
در فراقِ تو نجنبیده به حرفی لب ما
#صیدی_تهرانی
@mobtalaaa
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
#سعدی
@mobtalaaa
با من نمانده جز غمِ یک مُشت خاطره
همراهِ خود تمامِ مرا برد با خودش
#نویدنیّرۍ
@mobtalaaa
تا کـی ای دلبر ، دل ِمـن بارِ تنهایی کشد؟
ترسم از تنهایی احوالـم بـه رسوایی کشد
#سعـدی
@mobtalaaa
#میگما
فڪر ڪردن به گـناه
مثل دود مےمـونه !
آدمو نمےسوزونه
ولے درو دیوار دل رو سیاه میڪنه
و آدمو خفه...
فکرت رو آزاد کن ازهرچیزی که تو روازخدای خودت دورمیکنه
@mobtalaaa
چشم و همچشمے
در امورِ دنیوے خوب نیست،
اما در امرِ آخرت خوب اَست!
یعنے اگر دیدے ڪسے
ڪارِ خیرے مےڪند،
بگو چرا من داخلِ آن نباشم؟!
#میرزااسماعیلدولابی
@mobtalaaa
مبتلا...
-لحظهی انتظار✨ عصر بود، عصری سرد که خورشید با آن شال و کلاه بافتنیای که در سر داشت؛ زیباتر شدهبو
در مقامِ شاعری حرفی ندارم اما،
بگذار کمی سخن بگویم از تو
من و چشمان سیاهت که دلم را برده؛
یا همان خالِکلاغی، که شبم را خورده؛
یا همان موی مُجَعد، که تهِ ریشهی قلبم رفته؛
یاهمان چهرهی زیبای قشنگت که نحیفم کرده؛
چه بگویم دگر از اوصافت؟
که شدم تشنه و مدهوش به آن اخلاقت؛
ناروا نیست اگر این منِ دیوانه بگوید
که شدم کافر دین و بندهی چشمانت...
#زینب_محمدی
از اعضای محترم مبتلا
@mobtalaaa