﷽...✨
#شـღـیدانـھ⚘✿
شھیــد شدن اتفاقی نیسـت...
اینطور نیسـت ڪه بگویی:
گلوله ایی خـــــورد و مُرد...
شھید "رضایـت نامه" دارد...
شھادت اتفاقی نیست...
سعادتیست ڪه نصیب...
هر ڪسی نمیشود...🥀
•
.
@modafean_14
✍بهشت بالاترین قیمت »برای معامله جان »در راه خدا است🔻
🇮🇷 رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنه ای💠
🌷 شهادت »یعنی معامله با خدا - یک معامله دوجانبه بی دغدغه با خدای متعال »جنس هم معلوم - بهای جنس هم معلوم »جنس عبارت است از جان »جان - یعنی سرمایه اصلی هر انسانی در این دنیای مادّی »این جنس است این را شما تقدیم می کنید در مقابل - چه می گیرید »در مقابل - سعادت ابدی و حیات جاودان در برترین نعمت های الهی را می گیرید »خب - این جنسی که شما در شهادت می دهید یک جنس ماندگار نیست »این جنس مثل همان یخی است که فروشنده یخ - روز تابستان آمده بود »یخ را عرضه می کرد حالا برای این جنسی که چه شما بفروشی - و چه نفروشی »بالاخره تمام خواهد شد یک مشتری پیدا شده و می گوید من این را از تو می خرم »آن هم به بالاترین قیمت می خرم - آن بالاترین قیمت چیست »بهشت
@modafean_14
26.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سکوت کوههای چهل چشمه کردستان پس از ۳۷ سال شکسته شد
🎥 تفحص اولین بانوی شهیده مفقودالاثر
🌷 پیکر مطهر بانوی شهیده فاطمه اسدی توسط گروههای تفحص شهدا تفحص شد
💠 سردار باقرزاده روز گذشته با حضور در منزل دختر این شهیده خبر تفحص این شهید را به تنها بازمانده این خانواده داد
@modafean_14
•♥️💍•
سر سفره عقد نشستہ بوديم
عاقد کہ خطبہ را خواند
صداے اذان بلند شدحسين برخاست
وضو گرفت و بہ نماز ايستاد
دوستم کنارم ايستاد و گفت :
اين مرد براے تو شوهر نمے شود
متعجب و نگران پرسيدم : چرا ؟!
گفت : کسے کہ اين قدربہ نماز و مسائل
عبادے اش مقيد باشدجايش توے اين دنيا نيست
💍¦⇠#یڪروایتعاشقانہ
🌹¦⇠#شهیدحسیندولتے
❤️¦⇠#مذهبیهاعاشقترند
@modafean_14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: اون چیزی که این این حجم از عرفان و معرفت و دین داری را به وجود آورد و امام در کِشت اون و پاشیدن بذر اون اثر جدی داشت. امام اثر اول را داشت و امروز مقام معظم رهبری بر اون پیوسته تاکید میکند. اون ها در وجودشون خدا را باور داشتند، اطمینان داشتند، اعتماد داشتند.
@modagean_14
مدافعان حرم
🦋| #پست_اینستاگرام_مادر_بزرگوار_شهید
روز شمار مادرانه ۱
... عادت در سحرخیزی خوشایند همیشگی من
است،رفتم در آشپزخانه و مشغول تهیه صبحانه
شدم،محمدرضا خواب است،میدانم امروز دانشگاه
ندارد، به فکرم رسید کارهای عقب افتاده خانه را
بر دوشش بیندازم و خودم بروم یه دلِ سیر کتاب
بخوانم، فقط کتاب میتوانست دلِ گُر گرفتهی من
را آرام کند. صدای خِش خِش ضعیفی از اتاقش
میآمد، آرام درِ اتاق را باز کردم، دیدم نشسته و از
داخل کمد یک سری وسایل بیرون می آورد، انگار
میخواهد ساک بچیند.
تا چشمش به من افتاد با لبخندی خاص گفت: بَه
مامانِ گلم، مامی نرفتی سرکار؟
- نه، داری چکار میکنی؟
- هیچی، راستی سلام صبح بخیر مامان گلم.
- سلام، بیا صبحانه بخوریم، نگفتی چکار میکنی؟
اون ساک چیه؟
- حالا میگم برات مامانِ گلم.یک راست رفت سمت
کامپیوترش، دقایقی بعد نوای حاج محمود فضای
خانه را پر کرد، همزمان صدای زمزمهاش نگاهم را
به سمت خود کشاند، از نگاه در صورتش اِبا دارم،
امروز حال و روزش فرق دارد،شارژ و پرانرژیست،
لبریز از زندگی مثل همیشه،دور اتاق هروله میکند
به سر و سینه میزند،وقتی دید من هیچ نمیگویم
صدایش را بلندتر کرد هم کامپیوتر و هم صدای
خودش را، ساعت ۷ صبح بود و من مثل همیشه
نگراناز ایجادمزاحمتبرای همسایهها،بهش تذکر
دادم، گوش داد اما گفت:
- مامان بخدا اونام کِیف میکنن.
- نه اول صبح، با کمی تحکم مادرانه، محمدرضا
کَمِش کن.کَمِش کرد اما نه آنقدری که من راضی
شوم، آنقدری که به حرف من توجه و گوش داده
باشد.باعجله صبحانهاش را خورد وسطش مدام
حرف زد از همه چیز و همه جا،
- مامانِگلم اگر من یه چندروزی برم اردو که عیبی
نداره؟
- کجا مثلا؟
- فقط بگو عیب داره یا نه؟ دلت که برای من تنگ
نمیشه؟
- خوبه، خودتو لوس نکن، نه که نمیشه.
احساسم هیچوقت بِهِم دروغ نمیگفت، محمدرضا
آنچه را که مدتها پنهانش کرده بود داشت ذره ذره
بیرون می ریخت،سکوت کردم، او هم. رفت ساک
را آورد و وسطهالگذاشت،ساک به قلبم لگدمیزد،
دوست نداشتم اینجا این وسط باشد، آزارم میداد،
از هر گوشه خانه وسایلش را جمع میکرد و کنار
ساک برزمین میگذاشت، مُرَدَّد بود در گفتن حقیقت
، طفره میرفت،زیرزیر متوجه تمام حرکاتش بودم،
چندبار خواستم حرف ناگفته او را من بگویم اما
دل مادرانه و زبان الکن. بغض راه گلویم را بسته
بود و ترس از کلام همراه طوفانِ اشک داشتم.
درچیدن وسایل یاریش دادم، با تعجب هرولهکنان
خیره چشم به من دوخت.قلبم شکافته شد،کلامی
آتشین که تا عمق جانم را سوزاند بر زبانم جاری
شد:
* محمدرضا امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره*
بال درآورد، پرواز کرد، من میخکوبِ زمین شدم،
اما او در گریز به سمت آسمان نفسی تازه کرد.
@modafean_14
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
هر زمان ڪہ سلامت میدهم ،
یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:↯
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک...✨
و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو..😍♥️
سلام ا؎ نور خدا...✋️✨
در تاریڪی ها؎ زمین....
#صبحتون_مهدوی
#امام_زمان
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
@modafean_14
از دخترانشان گذشتند که گذر نامردان به دیگر دختران نیوفتد...
#التماس دعا
مدیون شهداییم
هدیه دسته گلی ازجنس صلوات نثارشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@modafean_14